در مورد نیم فاصله زیاد حرف زدهاند. از چیستی و چرایی و چگونگیاش گفتهاند. به جای تکرار حرفهای گفته شده چند تا خوبش را سوا کردم که سر حوصله بخوانید.
وقتی به این خانه آمدم و دیدم یک کتابخانه چند قدمی خانه است، حسابی خوشحال شدم. همیشه رویای این را داشتم که عضو کتابخانهای باشم و مدام کتاب بگیرم و بخوانم. همان روزهای اول رفتم و در کتابخانه عضو شدم. مثل هر فکر و خیال دیگری، این هم آنطور که تصور میکردم از آب در نیامد. منظم به کتابخانه سر نمیزدم. ولی باز هم غنیمتی بود و هست. قدم زدن در میان کتابهایی که هر کدامشان را بخواهی میتوانی با…
امروز روز آرامی بود. صبح رفتم میدان ترهبار و خرید کردم. میخواستم از روی دستور شف طیبه سس پستوی سبزیجات کبابی درست کنم. سر راه رفتم و دو تا کتاب را به کتابخانه پس دادم. کمی هم با کتابدار در مورد کتابی که دستم بود گپ زدیم. برگشتم خانه و هرچه خریده بودم را شستم و گذاشتم در فر تا کبابی شوند. پوست سبزیجات منتقل شد به ظرفی که روی شوفاژ خشک شود. ولی بقایای لیموها را دلم نیامد همینجوری…
مدتهاست که برای بیشتر کارها به جای نرمافزارهای آفیس از گوگل داکز استفاده میکنم. به ندرت پیش میآید که دلم برای آفیس تنگ شود یا کمبودی احساس کنم. به نظرم به این دلایل لازم است کم کم از ورد دست بکشید و بیشتر سراغ گوگل داکز استفاده کنید. ۱- از همه جا در دسترس است دسترسی به فایلها در گوگل داکز از هر دستگاهی که به اینترنت وصل شود و مرورگر داشته باشد ممکن است. نیازی به نصب برنامه نیست.…
من از بیشتر مراسم لذت میبرم. عید دیدنی، پاگشا، پرسه، حنابندون، خنچهبرون و مراسم دیگری که این روزها در سبک زندگی جدید کم کم فراموش میشود. کرونا هم که شمشیر را از رو بسته و کاری کرده که برگزاری این مراسم تبدیل به خطر جانی شود. وقتی عزیزی از میان ما میرود، مراسم خاک بندان و پرسه و شب هفت و چهلم کمک میکند غممان را تقسیم کنیم. با هم غصه بخوریم و یاد این عزیز رفته را برای خودمان زنده…
امروز به دنبال بیان حسی که به مرگ داشتم در میان کتابها پرسه می زدم که این جملات از کتاب «عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه» را دیدم: در عنفوان زندگی، جهان به شکل سردستی به دو دسته تقسیم میشود: آنهایی که لذت تن دیگری را چشیدهاند، و آنها که هنوز نه. و باز بعدش -اقل کم اگر خوششانس باشیم (یا از جهاتی هم بدشانس)- جهان به دو دسته تقسیم میشود: آنها که بار اندوهی را به دوش میکشند و آنها…
جملهی زیر را در کتاب «چگونه با طبیعت صمیمی شویم» اثر ترسیتِن گولی دیدم. نویسنده وقتی داشته این توصیه را مطرح میکرده، احتمالا در فکر این بوده که توجه خود را بیشتر برای جزئیات طبیعت خرج کنیم. این توصیه را میتوان برای گریز از ملال هم به کار بست.
خاطرهها فسیلهای ذهنی گذشته هستند. خاطرهها یادگاریهای خودِ گذشتهی ما هستند که در ذهن جا مانده. خاطرهها انباری ذهن را پر میکنند، تا وقتی که جا برای چیز جدیدی نباشد. خاطرهها مثل عکسهایی هستند که با جوهر نامرغوب چاپ شدهاند، بعد از چند وقت رنگشان میپرد. در تعطیلات میکوشیم خاطراتی بسازیم که عکسشان در آلبوم بماند. سوار هواپیمای زمان هر چه اوج می گیریم، خاطرههای قدیم کوچکتر میشوند. مغز خاطرهها را دور میریزد تا جا برای چیزهای جدید باز شود.…
در خانه یک کتاب «هنر آشپزی» رزا منتظمی بود. سالهای سال یکی از سرگرمیهای من این بود که در کتاب دنبال عکس غذاهای خوش رنگ و لعاب بگردم. گاهی هم دستورهای آشپزی را میخواندم ولی مثل اکثر دستورهای آشپزی همانجا تعامل من با کتاب پایان مییافت و معمولا آنچه خوانده بودم به مرحلهی عمل نمیرسید. البته یک بار از روی کتاب دستور پخت تخم مرغ جیبی را اجرا کردم که بد هم نبود، گمانم تنها غذایی بود که تمام مواد…
آخرین دیدگاهها