دسته بندی “کیبرد پراکنی”
سال ۸۸ گذشته بود، گمانم زخمها هم کمی بهتر شده بودند یا دیگر با آنها خو گرفته بودم. هنوز بودند وبلاگهایی که از روزمرههایشان مینوشتند. به هر وبلاگ جدیدی که میرسیدم اول میرفتم سراغ آرشیو مطالبش. میگشتم ببینم از اواخر خرداد ۸۸ تا چند ماه بعد چه نوشته. کنجکاو بودم که بدانم آدمهای دیگر آن روزها چه حسوحالی داشتند. خیلی از وبلاگها نوشتهای در آن تاریخ منتشر نکرده بودند. آن زمان هنوز قطع کردند اینترنت کاری نبود که دولتمردان بلد…
چند روز پیش با دوستی حرف این شد که فشار کارهای نکرده خیلی زیاد است. ترکیب فشار کارهای نکرده به ذهنم جالب آمد و روی تکه کاغذی ذخیرهاش کردم که بعد در موردش بنویسم. فشار کارهای نکرده از کجا میآید؟ از خود مطلوبی که در ذهنت ساختهای. همان که یک عالم کتاب میخواند. صبحها زود بیدار میشود. سازی را در حد حرفهای بلد است. ورزش از روزهایش حذف نمیشود. همیشه خانهاش مرتب است و ظاهرش آراسته. به همهچیز میرسد و…
بوی پیچ امینالدوله را باد تا بالکن خانهی ما آورده و با وجود اینکه بویاییام در اثر کرونا ضعیف شده هنوز هم میتوانم آن را حس کنم. یک کلاغ الان دو یاکریم روی چنار را فراری داد. روز راحتی نداشتم و هنوز هم با کمی کار زیاد خسته میشوم. برای اینکه از افکار درهم خلاص شوم به بالکن و گلدانها پناه آوردم. پارسال یک درختچهی رز خوشبو داشتیم که امسال خشک شد. در گلدانش یک درخت در آمده که نمیدانم…
شاید یادتان باشد که چند سال پیش چالش آب یخ راه افتاده بود*. هدف آن هم کمک یا آگاهی رسانی در مورد یک بیماری عصبی (بیماری ALS) بود. آن روزها یادم است که کلمهی چالش به گوشم عجیب بود. به نظرم کلمهی رایجی نبود و یک گوشه برای خودش خاک میخورد. هر بار که میشنیدمش با خودم میگفتم ترجمهی challenge است. سالها گذشت و این واژه جای خودش را در صحبتهای روزمرهی ما (یا حداقل من!) باز کرد. یکی از…
وقتی پیش دانشگاهی بودم، هزار و یک برنامه داشتم برای تابستان بعد از کنکور. یکی از آنها بافتن یک شالگردن بود. در گرمای تابستان رفتم کاموا خریدم و شروع کردم به بافتن. خیلی هم بافتنی بلد نبودم. فقط بلد بودم زیر و رو ببافم. یک کاموای آبی خریدم، از آنها که رنگش عوض میشود. در تهران شال را سر انداختم. یادم هست که وقتی داشتیم با قطار به سیرجان میرفتیم هم داشتم میبافتم. در سیرجان هم بعضی از قوموخویشها چند…
بعضی روزها کارم که تمام میشود لپتاپم را برمیدارم و روی مبل مینشینم و وبگردی میکنم. هدف اصلیام این است که چیزی بنویسم برای انتشار در وبلاگ. گاهی به جای نوشتن از این سایت به آن سایت و از این وبلاگ به آن وبلاگ میروم تا جایی که باتری لپتاپ از شارژ تهی میشود و ناچارم خودم را به نزدیک پریز برق منتقل کنم. بعضی وقتها هم که اواخر کار نوشتن هستم، تمام فایلها و پنجرههای اضافی را میبندم که…
بعضی از پدیدهها هستند که به آنها فکر میکنیم ولی معمولا اسمی رویشان نمیگذاریم. مثلا کشیدن مکرر خودکاری که تمام شده و امیدواریم با فشار بیشتر بتوانیم ته ماندهی جوهر را از آن خارج کنیم، واژهی برای خودش ندارد و اگر بخواهیم در موردش حرف بزنیم میگوییم فشار دادن خودکار روی کاغذ به امید استخراج آخرین ذرههای باقیماندهی جوهر! دیروز در کتاب نقشهایی به یاد به واژهی توارد برخوردم، به نظر از همان واژههایی است که برای پدیدهای خاص تعریف شده.…
امروز رفتیم تا در پارکی قدم بزنیم. پارک پر از ارغوانهایی بود که هنوز کامل ارغوانی نشدهبودند. ارغوان گیاه شگفتانگیزی است (کدام گیاه نیست؟). بهار که میشود قبل برگهای سبزش، گلهای ارغوانی از شاخههایش میجوشد. انگار توی رگهایش پر از ارغوان است و اضافههایش از شاخهها میزند بیرون. عمر گلهای ارغوان هم کوتاه است و سریع میروند. برگهای سبزش که از راه برسند دیگر خبری از گلهای ارغوانی نیست. ولی برگهایش هم متفاوتند. هیچ تلاش نمیکنند خود را شبیه شکلی…
کتاب نقشهایی به یاد را هنوز دارم به آهستگی مزه مزه میکنم. بیشتر کتاب یادداشتهایی است از نویسندگان شناخته شده. البته پیش از خواندن این کتاب، بیشترشان برای من ناشناس بودند ولی از معرفی و نتایج جستجو این طور بر میآید که هر کدام برای خودشان اسم و رسمی دارند.
این کتاب را که میخوانم به این فکر میکنم که آیا یادداشتهای پراکنده و درهم من هم هیچ وقت ارزشی خواهند داشت؟
آخرین دیدگاهها