دسته بندی “زندگی”
کماچ سهن در همهی مناسبتها در سیرجان جای خودش را دارد. لااقل تا همین چند سال پیش داشت. در سیرجان یکی از سینهای هفتسین همین کماچ سهن است. بچه که بودم کماچ بزرگتر بود. الان کوچک شده، مثل کلمپه و بقیهی شیرینیها. باری، در خاطرات عید نوروز من کماچ جای خودش را دارد، گاهی کمرنگ و دور، گاهی هم نزدیک و زیاد است و بویش همه جا پیچیده. پارسال قبل از عید رفتم سیرجان و در مراسم کماچپزان عمه طاهره شرکت…
اوایل امسال که مینوشتم، وقتی میخواستم تاریخ را بنویسم، قلمم به صورت پیشفرض یک سیزده مینوشت تا بعد ببیند ادامهاش را با چی پر کند، بعد سه را خط میزدم یا تغییرش میدادم به چهار و دو تا صفر هم دنبالش میگذاشتم. الان دیگر عادت کردهام و سال بعد هم احتمالا تا به رقم آخر سال برسم یادم میآید که در چه سالی هستیم. من حال و هوای عید را دوست دارم. از خانه که بیایم بیرون کمی که بچرخم…
هر کسی برای خودش دلایلی دارد که راه نوشتن را سد میکند. کمالگرایی شاید یکی از گندهترینها و پرتکرارترینها باشد. زیاد هم در مورد آن صحبت شده و راههای گوناگونی توصیه شده تا شاخ غول کمالگرایی را بشکنیم و کلمات را به هم زنجیر کنیم و متن بسازیم. اما مانعی هست که کمتر از آن صحبت میشود…
وقتی شروع کرده بودم به خانهتکانی، فکر نمیکردم وسط کارهای تمام نشدنی خانه چیزی الهامبخش برای نوشتن پیدا کنم. اما وسط خانهتکانی دفترهای قدیمی جلوی چشمم ظاهر شدند. این هم از خوشیهای پنهان در خانه تکانی است. گاهی گنجی از گذشته پیدا میکنی که نشانت میدهد در گذشته چطور بودی، چه چیزی را دوست داشتی، چه وسایلی را استفاده میکردی و چه در سرت میگذشته. قلمپراکنیهای گذشته را که دیدم، به مسیر طی شده تا رسیدن به اینجا فکر کردم.…
من به مسائل زنان حساس هستم. راستش راه دیگری هم ندارم. به عنوان یک زن تبعیضها و نامهربانیهای شرایط را به خاطر زن بودنم از همان اول زندگی تجربه کردم و هنوز هم ادامه دارد. دوست ندارم زندگی را به زمین جنگی برای بهبود شرایط تبدیل کنم. دلم میخواهد راحت و آزاد زندگی کنم. چشمم را روی بعضی چیزها میبندم که خوابهای شبم به کابوس آلوده نشوند. اخبار وحشتناک مربوط به زنان قربانی خشونت را دنبال نمیکنم و ته دلم…
صبح با زنگ موبایل از خواب بیدار میشوم. در تمنای یک دم خواب بیشتر از رختخواب دل میکنم و روی صفحهی موبایل میزنم که صدایش را قطع کند. شب قبل نقشهها کشیدهام برای اولین ساعات بیداری که البته در آن لحظات حال و حوصلهی هیچکدام را ندارم…
پیشدانشگاهی که بودیم، یک زمانهایی در مدرسه برای مشاوره گذاشته بودند کنار. منظور از مشاوره هم این بود که دو کلاس را ادغام کنند (حدود ۶۰ نفر) و مشاور بیاید آنجا برایمان صحبت کند. ممکن است با خودتان فکر کنید این جلسهها بیهوده بودند، ولی برخلاف آنچه به نظر میرسد، توصیههایی که مشاور سال کنکور میگفت، هنوز بعد از سالها به یادم مانده. شاید هم جزو معدود چیزهایی باشد که از آن زمان در خاطرم مانده و واقعا به دردم…
گمانم زمان خانه تکانی فصل رونق کسبوکارهایی است که شوینده تولید میکنند. برا هرکاری هم یک شوینده یا پاک کننده است. برای سرامیک، چوب، کتابخانه، کابینت، سینک آشپزخانه، صفحه نمایش مانیتور، سایر سطوح کامپیوتر و….البته برای افرادی که حوصلهی پیدا کردن پاک کنندهی مخصوص سطح مورد نظر را ندارند یک گزینهی چند منظوره هم هست که میشود برای بیشتر جاها استفاده کرد. این شویندهها به ندرت در خانه تکانی سبز به کار میآیند. چرا باید از شویندهی کمتری استفاده کنیم؟…
پایان بیشتر روزها، نگاهی به روزی که گذشت میاندازم تا ببینم چه کردم و به کجا رسیدم. اغلب هم توقع دارم در پایان روز مدرکی، مدالی چیزی بگیرم برای دستاوردهایی که داشتم. مثلا قبل از خواب یک کاغذ لوله شدهی روبانپیچ بدهند دستم که متشکریم برای اینکه امروز کوهی را جابجا کردی. متاسفانه به ندرت پیش میآید که در روزی چنین دستاوردی داشته باشم. جابجا کردن کوه هم که باشد معمولا قاشق قاشق انجام شده و وقتی کل کوه هم…
آخرین دیدگاهها