دسته بندی “زندگی”
بعضی روزها کارم که تمام میشود لپتاپم را برمیدارم و روی مبل مینشینم و وبگردی میکنم. هدف اصلیام این است که چیزی بنویسم برای انتشار در وبلاگ. گاهی به جای نوشتن از این سایت به آن سایت و از این وبلاگ به آن وبلاگ میروم تا جایی که باتری لپتاپ از شارژ تهی میشود و ناچارم خودم را به نزدیک پریز برق منتقل کنم. بعضی وقتها هم که اواخر کار نوشتن هستم، تمام فایلها و پنجرههای اضافی را میبندم که…
دم عید موهای سفیدم در آینه سال جدید را با گوشه و کنایه به من تبریک گفتند. این تبریک طعنآلود باعث شد بیشتر حواسم به سن و سالم باشد. هنوز خودم را جوان میدانم. ولی احتمالا این را اگر دوستی که تازه بیستساله شده بشنود در دلش میخندد که نه جانم، شما دیگر برای خودت میانسالی هستی. البته از آنجا که بیشتر ما دوست نداریم گذر جوانی را بپذیریم، هرچه سنمان می رود بالا، بازهی جوان بودن را کش میدهیم.…
بعضی از پدیدهها هستند که به آنها فکر میکنیم ولی معمولا اسمی رویشان نمیگذاریم. مثلا کشیدن مکرر خودکاری که تمام شده و امیدواریم با فشار بیشتر بتوانیم ته ماندهی جوهر را از آن خارج کنیم، واژهی برای خودش ندارد و اگر بخواهیم در موردش حرف بزنیم میگوییم فشار دادن خودکار روی کاغذ به امید استخراج آخرین ذرههای باقیماندهی جوهر! دیروز در کتاب نقشهایی به یاد به واژهی توارد برخوردم، به نظر از همان واژههایی است که برای پدیدهای خاص تعریف شده.…
کارهای کوچکی هستند که میتوانند کیفیت زندگی را مقدار قابل توجهی تغییر دهند مثل قطع کردن نوتیفیکیشن گوشی، انتقال شارژر موبایل به بیرون از اتاق خواب یا اضافه کردن یک تقویم رومیزی به میز کار. تقویم رومیزی معمولا در میان چیزهایی نبود که خودم تصمیم بگیرم بخرم. همیشه یا اواخر سال از جایی میرسید یا اینکه بدون آن روزگارم میگذشت. نویسش سال گذشته در کنار هدایای نوروزی تقویمی رومیزی همراه با پایهی چوبی فرستاده بود. خودم اگر بودم احتمالا به…
قبل از عید سعی کردم تا جایی که می شود خانه را بتکانم. سراغ کشو و قفسههایی رفتم که طی سال به ندرت یادی از محتوای آنها میکردیم. در حد ظرفیت دل کندن خودم از وسایل هم سعی کردم هرچه را که نمیخواهم راهی زندگی دیگری کنم. بفرستم جایی که به آن نیاز است و قدرش را به خوبی میدانند. بعضی چیزها راحتتر رفتند، بعضی هنوز در صف انتظارند. همان زمان قفسههایی از کتابخانه، طبقههایی در کمد و کابینتهایی در…
مدتی است که دارم پایتون یاد میگیرم. اوایل راه هستم. این قسمتهای یادگیری شیرین و ساده است. میتوانم با چند خط کد کارهایی آسان مثل محاسبهی هفتههای باقیمانده از عمر یا تعیین BMI انجام دهم. هر بار که موفق میشوم برنامهای ابتدایی بنویسیم از اعماق وجودم کیف میکنم. احساسی خوشایند که با پا گذاشتن در مسیر یاد گرفتن هر چیز جدیدی تجربه میکنم. این احساس برایم یادآور تمام دفعاتی است که یاد گرفتن مهارت جدیدی را شروع کرده بودم. اما…
امروز رفتیم تا در پارکی قدم بزنیم. پارک پر از ارغوانهایی بود که هنوز کامل ارغوانی نشدهبودند. ارغوان گیاه شگفتانگیزی است (کدام گیاه نیست؟). بهار که میشود قبل برگهای سبزش، گلهای ارغوانی از شاخههایش میجوشد. انگار توی رگهایش پر از ارغوان است و اضافههایش از شاخهها میزند بیرون. عمر گلهای ارغوان هم کوتاه است و سریع میروند. برگهای سبزش که از راه برسند دیگر خبری از گلهای ارغوانی نیست. ولی برگهایش هم متفاوتند. هیچ تلاش نمیکنند خود را شبیه شکلی…
کتاب نقشهایی به یاد را هنوز دارم به آهستگی مزه مزه میکنم. بیشتر کتاب یادداشتهایی است از نویسندگان شناخته شده. البته پیش از خواندن این کتاب، بیشترشان برای من ناشناس بودند ولی از معرفی و نتایج جستجو این طور بر میآید که هر کدام برای خودشان اسم و رسمی دارند.
این کتاب را که میخوانم به این فکر میکنم که آیا یادداشتهای پراکنده و درهم من هم هیچ وقت ارزشی خواهند داشت؟
در تعطیلات نوروز با اینکه به نظر میرسد شرایط برای گشتوگذار مناسب است، من ترجیح میدهم بنشینم در خانه، فوقش پنجره را باز کنم و از هوای خوش و صدای پرندهها لذت ببرم.
آخرین دیدگاهها