گریبانگیر، صید امروز از کتاب «در کارگاه نمدمالی»
میان گشتن در قفسههای کتابخانهی عمومی نزدیک خانه، چشمم به کتابی خورد به اسم «در کارگاه نمدمالی» از خسرو شاهانی. دو جلد کتاب صحافی شده که اسمشان هم طلاکوب شده بود. البته زمان هم اثرش را روی تمام جلد کتاب کوبیده بود. کتاب گزیدهای از هجده سال یادداشتهای نویسنده است که در مجلهی خواندنیها چاپ میشده.
همانجا کتاب را ورق زدم و دیدم یادداشتها کوتاه هستند و جان میدهند برای وقتهایی که دلم میخواهد چیزی بخوانم که زود تمام شود. با توجه به زمانی که از یادداشتها گذشته، پیش خودم فکر کردم واژههای تازهای هم احتمالا در میان نوشتهها به چشمم بخورد.
نکتهای که در چند یادداشت کتاب چشمم را گرفت این بود که با تغییرات کوچکی به راحتی میشود آنها را برای امروز به کار برد. برای نمونه در یادداشتی با عنوان «درس اقتصاد برای عموم» نویسنده تعریف میکند که یک دکتر اقتصاد توصیههایی برای مدیریت اقتصادی میکند از این دست:
«خانم محترم! شما که می خواهید پنج سیر گوشت بخرید دو سیر و نیم بخرید و در نتیجه پول این چند سیر گوشت اضافی را پسانداز کنید.»
بعد هم شروع میکند از وضع اقتصادی ناخوش میگوید.
باری، امشب که داشتم خوشان خوشان کتاب را ورق میزدم واژهی گریبانگیر را دیدم و گفتم چند خطی به افتخارش بنویسم.
دامنگیر، دچار و مبتلا واژّهای دیگری هستند که در لغتنامهها به عنوان مترادف گریبانگیر معرفی شدهاند.
چرا دامن و گریبان را درگیر کردهاند و آستین را به بازی راه ندادهاند؟
برای من دامنگیر بار معنای مثبتی دارد و گریبانگیر کمی منفی است.
گریبانگیر را برای شرایطی در نظر میگیرم که کسی واقعا گیر افتاده یا اتفاق ناخوشایندی در جریان است. مثلا همین جملهای که در کتاب در کارگاه نمدمالی دیدم:
… سرماخوردگی شدید توام با تب و لرزی بود که گریبانگیر بنده شد…
در مقابل (یا کمی آن طرفتر) دامنگیر را برای موقعیتهایی به کار میبرم که در اثر اتفاقی مثبت، کسی جایی ماندگار شده، مثلا محبت مردم روستا دامنگیرم کرد و آنجا ماندم.
البته با کمی جستجو به نظر میرسد که این تفاوت فقط در ذهن من وجود دارد و هر دو واژه برای شرایط ناخوشی که پیش میآید استفاده میشوند. مثلا عوارض کرونا و تبعات خشکی هامون دامنگیر یا گریبانگیر همه میشود.
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
عاشق این شعر سعدیم با صدای شجریان..
شعر و آهنگ هر دو برایم در گروه ناشناختهها هستند…میگردم دنبالش