تصاویری از گربههای رها
گربهها به چشمم قشنگند. قبل از اینکه یک گربه با ما همخانه شود هم تماشای این شکارچیان شهری برایم جالب بود و در گالری تصاویر موبایلم عکس گربه زیاد پیدا میشد. الان بیشتر عکسهای گربه در موبایلم مربوط به همین گربهی همخانه است. امروز که دنبال عکس گربه در خیابان بودم متوجه این موضوع شدم. گربههای خیابان الان بیش از قبل برایم دوستداشتنی هستند، با این حال کمتر از آنها عکس میگیرم. چند تا از عکسهای گربههای شهر را گذاشتم اینجا، شاید برای شما هم جالب باشد.

این گربه که انگار اخم کرده، قبل از عکس گرفتن به خواب ناز مشغول بود. مدتی نگاهش کردم و بعد کمی نزدیکتر شدم که عکسش را ثبت کنم. از خواب پرید و بعد هم که موبایل را در دستم دید اخمهایش را در هم کشید و احتمالا دشنامی هم روانه کرد به سویم که چون زبان گربهای بلد نیستم نفهمیدم چه گفته.

این گربه و چندتا از دوستانش زیر سایهی این ماشین بودند. این یکی از دوستانش اجتماعیتر بود و آمد نزدیک و کمی با هم معاشرت کردیم. آن لکهی سیاه زیر دهانش جوری است که انگار از تعجب دهانش باز مانده.

این عکس را زمستان گرفتم. در یک کتابفروشی که مشکلی با گربهها نداشت. این گربه هم البته همان دم در جلوی صندوق برای خودش کز کرده بود و به رفتوآمد آدمها نگاه میکرد.

عکس بالا را در درکه گرفتم. چند سال پیش که آخر هفتهها کوه میرفتم گربهها را نمیدیدم. نمیدانم آن موقع هم گربههای زیادی در درکه بودند یا نه، ولی کمتر حواسم به آنها بود. این یکی دو سال که میروم کوه، بیشتر چشمم به گربهها میخورد. اینطور که فهمیدم گربه های درکه نسبت به گربههای شهر بیشتر کنار آدم مینشینند و کمتر میترسند. این یکی هم عین خیالش نبود که دارم ازش عکس میگیرم. گربهی خانهی خودمان تا بفهمد دارم عکس میگیرم شروع به حرکت میکند.

این عکس را تعطیلات نوروز در پارک قیطریه گرفتم. پارک قیطریه پر از گربه است و گربهها آنجا حق آب و گل دارند. هر بار میروم آنجا از تماشای گربهها حسابی کیف میکنم. مردم هم کاری به کارشان ندارند و همین میشود که ایشان با خیال راحت روی نیمکت خوابیده.

این هم یک گربهی خیابانی که کنار مغازهی قالیفروشی نشسته بود و میو میو میکرد.

ایشان هم سرش را در آفتاب گذاشته بود و از لم دادن روی زمین لذت میبرد.

این عکس را هم در درکه گرفتم. حالت گربه جوری است انگار روی شکاری تمرکز کرده و دارد یواش یواش قدم برمیدارد تا در لحظهی مناسب بپرد و شکار را بگیرد.

این پشمالو هم طوری نشسته انگار دست به سینه منتظر معلم یا ناظم است. دمش را هم پیچیده دور پاهایش و پنهانش کرده.
تصویر اول را هم در یک پارک گرفتم. به نظر میرسد یک خانواده هستند که در آفتاب دور هم جمع شدهاند تا گرم شوند.