کرونا سلام، سفر خداحافظ

ابتلا به کرونا - عادله قدسی زاده

هفته‌ی گذشته به استراحت اجباری گذشت. یکی دو روز بعد از اینکه برنامه‌ی سفر کوتاهم به یزد قطعی شده بود و یکی دو شب هم خواب سفر را دیده بودم، یک روز از خواب بیدار شدم و دیدم گلویم کمی درد می‌کند. آب نمک قرقره کردم و به امید اینکه حساسیت فصلی است روز را گذراندم. روز بعد هم به همین منوال گذشت. با خودم گفتم قبل از سفر یکی از این تست‌های فوری کرونا می‌دهم و به امید خدا جوابش منفی است. روز بعدش اما حالم بدتر شد.

بعد هم مدام بدتر و بدتر شدم. دو روز بعدی تقریبا در رختخواب گذشت، با همراهی تب که یک بار هم از ۳۹ درجه گذر کرد. دیگر مطمئن بودم سفر را باید بگذارم برای وقتی دیگر. رزرو بلیط‌ها و اقامتگاه را لغو کردم و به استراحت ادامه دادم. تبم که بالا بود تمام بدنم درد می‌کرد. جوری درد می‌کرد که انگار بعضی اعضای بدنم را تازه کشف می‌کردم. تمام مفصل‌ها و استخوان‌ها و عضله‌ها مسابقه‌ای داشتند برای اینکه پیام درد را از طریق اعصاب منتقل کنند.

دو سه روز قبل از اینکه کرونا بگیرم، همسر را راضی کردم با هم برویم میدان تره‌بار و برای چند روز خرید کنیم. خودم که تنها می‌روم برای دو سه روز بیشتر نمی‌توانم خرید کنم. این بود که وقتی مریض شدیم از بابت گرسنگی نکشیدن خیالم راحت بود. البته عزیزانمان هم غذا و آبمیوه برایمان فرستادند که باعث شد تمام طبقه‌های یخچال پر شود. برای خالی کردن یخچال هم که شده ناچار بودیم تا جایی که می‌توانیم بخوریم و بیاشامیم. البته خوشمزه‌ترها و خراب‌شدنی‌ها را همسر نوش جان کرد چون اشتهای من دو سه روزی کور شده بود و هر مایعی که کمی از آب غلیظ‌تر می‌شد (مثلا شیرموز) را به سختی می‌توانستم بخورم. بطری‌های آب‌میوه‌ها از یخچال خارج شد و فعلا روی کابینت‌ها مانده. هر بار می‌بینشمان از محبت آنها که فرستادند باز دلگرم می‌شوم و به خاطر زباله‌هایی که تولید شده حرص می‌خورم.

تبم که کمتر شد توانستم بیشتر بنشینم در حالتی به غیر از درازکش هم زندگی کنم. البته همین نهایت کار بود و امکان تحرک نداشتم. صدایم هم در نمی‌آمد و حرف زدن برایم سخت بود. گلودردم با رفتن تب بیشتر شد. سینا می‌توانست صحبت کند و یکی دو بار که لازم شد تلفنی مشاوره پزشکی گرفت. 

 دکتر برایم سرم نوشته بود و رفتم درمانگاه نزدیک خانه سرم زدم، توقع داشتم سرم معجزه کند که نکرد ولی مقداری سرحال‌تر شدم. یکی دو روز بعد جلوی تلویزیون گذشت. سر جمع در این یک هفته‌ای که با ویروس کرونا همنشین بودم دو کتاب داستان خواندم و حدود دو فصل از سریال The office را دیدیم. کتاب‌هایی که خواندم یکی زنان کوچک بود و دیگری کتابی بود به اسم The web که یک داستان معمایی بود. هر دو از کتاب‌های همسر بودند. به غیر از اینها هم اگر خواب نبودم داشتم بیخودی به موبایلم نگاه می‌کردم بلکه چیزی سرگرمم کند.

الان خوبم. آنقدر که توانستم عزمم را جزم کنم و چند خطی بنویسم. الان فقط کمی سرفه مانده. فردا می‌خواهم بروم سر کار. امیدوارم بتوانم ورزش را هم شروع کنم. این دو ساله بارها با هر علامتی فکر کردم کرونا گرفتم و ترسیدم و به خیر گذشت. بالاخره اما این ویروس گریبانم را گرفت و از سر خوش شانسی آن مدل قوی اولیه نبود، اما به هر حال مریضی بود. آنقدری مریضی بود که تا چند روز آینده هربار که راحت نفس می‌کشم، تمام اعضای بدنم درد نمی‌کند و صدایم در می‌آید خوشحال باشم.

6

۲ دیدگاه

  1. خوش برگشتی عادله جان. کرکره اینجا که پایین بود دلمون می‌گرفت. الان دیگه عمارت ما روبراهه و خیلی بهتر از هفته پیش میتونه میزبانت باشه

    • عادله

      ممنون نجمه جان از لطفت، خیلی مشتاقم که بیام. در اولین فرصت برنامه‌ش رو می‌ذارم و بهت خبر می‌دهم.

ارسال پاسخ