ماه آذر هم از راه رسید و کم کم باید آماده شوم که امسال هم دفترش بسته شود. چند روز پیش برای اینکه کلافگی به ظاهر بیدلیلم را چاره کنم، با خودم فکر کردم به روزهایی که خوشحالتر هستم، روزهایی که فکر میکنم بیشتر زندگی کردهام. حاصل فکرهای آن روزم را میشود در دو فهرست گنجاند. فهرست اول کارهایی که با انجامشان احساس میکنم آنطور که باید نزیستهام و زمانم را اشتباه خرج کردهام. فهرست دوم کارهایی که وقتی برایشان…
دیروز با دوستانم داشتیم گپ میزدیم که حرف از واترمارک به میان آمد. من هم عکسی مشابه نخستین تصویر برای شوخی در گروه فرستادم و یکی از بچهها پیشنهاد داد که این عکس را در وبلاگم بگذارم. خودش هم پیشنهاد داد در مورد گلها بنویسم. متنی که در ادامه میخوانید حاصل همین گپ و گفت شبانه است. قبل از نوروز فرصتی پیش آمد تا به یک گلخانه سر بزنیم و آنجا مقداری گلدان و خاک خریدیم تا بالکن خانه را…
بیشتر از چند ماه است که در جلساتی شرکت میکنم که به همت نازلی ابراهیمی برگزار میشود. در این جلسات زنانه، با هم از مسائلی صحبت میکنیم که در کار و زندگی به عنوان یک زن با آنها روبرو میشویم و با کمک نازلی یاد میگیریم که چطور گامهایی برای بهبود شرایط برداریم. چند روز پیش در یکی از همین جلسات فرصتی پیش آمد که خودمان را دوباره معرفی کنیم. هرکدام خود را مختصر معرفی کردیم و با هم بیشتر…
آخر هفتهها برای من فرصت خوبی است تا خانه را سامان دهم، استراحت کنم به کارهایی بپردازم که در روزهای دیگر هفته زمانی برایشان ندارم. امروز میان همین کارهای دلپذیر آخر هفتهای، که بیشترشان مربوط به سبک زندگی پسماند صفر هستند، داشتم به مسیری فکر میکردم که برای زندگی بیزباله طی کردهام. با وجود کارهایی که تاکنون انجام دادهام، اقدامهای دیگری هم هستند که دوست دارم آنها را به تدریج عملی کنم. رویاهایی هم دارم که امیدوارم روزی بتوانم گامی…
چند وقت پیش سر کلاس آنلاین نویسندگی، صحبت از اهمیت زندگینامه نویسی شد. در مورد اهمیت نوشتن همین خاطرات سادهی روزانه حرف زدیم و اینکه چقدر در آینده همین اتفاقهای بیاهمیت هرروزه ممکن است برای هرکدام از ما جذاب باشد. این روزها که درگیر کرونا هستیم شاید این را بهتر درک کنیم. گاهی که عکسهای سال قبل را نگاه میکنم، مدام حسرت رهایی آن روزها را میخورم که حتی فکر نبودش را هم نمیکردم. دستدادن هنگامی که کسی را میدیدم،…
یکی دو سال پیش در خانهی دوستی فیلم مردی به نام اوه را دیدم. از همان زمان تصمیم گرفتم کتابش را هم بخوانم. به نظرم هرچهقدر هم یک فیلم به خوبی داستان را روایت کند، باز چیزهایی در کتاب هست که امکان نمایش آن در فیلم نیست. چند روز پیش تصادفی کتاب مردی به نام اوه به دستم رسید و فرصتی پیش آمد که کتاب را بخوانم. کتابی به دست من رسید از موسسه فانوس دشتی و به ترجمه عصمت…
چند روز پیش کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی از عطیه عطارزاده را خواندم. راوی داستان دختری است که بیشتر شناختش از جهان از کتابهایی حاصل شده که مادرش برایش خوانده است. به خاطر شغل مادرش که ساختن گیاهان دارویی است، بخش زیادی از دنیای او با گیاهان و عطر و بوی آنها گره خورده است. اگر کتاب را نخواندهاید و قصد دارید آن را مطالعه کنید، شاید بهتر باشد ادامهی متن را بعدا بخوانید. هرچند در مورد داستان زیاد…
این روزها صحبت کردن از هر چیزی که یادآور شرایط نامساعد زندگی باشد راحت است. کافی است چند دقیقه در شبکههای اجتماعی بگردم تا در معرض اخبار ناخوشایند قرار بگیرم. به نظر میرسد خوشحال بودن در چنین شرایطی گناهی نابخشودنی است. با این وجود در این زمان از زندگی دوست دارم دنبال دلخوشیهای کوچکی بگردم که باعث میشوند لحظهای لبخند بزنم و غمهای بزرگتر را فراموش کنم. گاهی شب قبل از اینکه بخوابم، به اتفاقهای خوب روز فکر میکنم. بیشتر…
چند روز پیش ملیکا، دختر جوانی که روزهای زیادی است در کشورهای اسپانیایی زبان سفر میکند، یک لایو به زبان اسپانیایی گذاشته بود، من هم آن لایو را تماشا کردم و نصفه و نیمه متوجه شدم که چه میگوید. گاهی هم میان فیلمها و استوریهایی که میگذارد، کلمهای را شکار میکنم و از اینکه معنی آن را میدانم مدتی با خودم خوشحالم. زیاد شنیدهایم که برای یادگیری سریعتر زبان، در محیط قرار بگیرید. اینروزها به یاری اینترنت و شبکههای اجتماعی…
آخرین دیدگاهها