دسته بندی “زندگی”
یک نفر قلهای را فتح کرده. دوست دیگری عکسهای سفر به جنوب را گذاشته. دیگری عکس گذاشته از کتابی که به تازگی خوانده. آن یکی عکسی گذاشته از خودش و خانوادهاش کنار سفرهی یلدا. عکس بعدی آشنای دیگری است کنار کیک تولد و دکوری که معلوم است ساعتها وقت برایش صرف شده. حالا نوبت عکسی زیبا رسیده که یک اینفلوئنسر گذاشته و محصولی را معرفی کرده که ظاهرا از آن راضی بوده و پیشنهاد میکند آن را تهیه کنیم. اینها…
کتاب Rework را گذاشتهام کنار تخت و هر شب چند صفحهاش را میخوانم. هر بخش از کتاب تقریبا یک صفحه است. خوشخوان است و ساده و روان هر موضوعی را بیان کرده. دیشب به قسمتی از کتاب رسیدم که در مورد انگیزه صحبت کرده بود. کتاب گفته بود که انجام دادن کارها به انسان انگیزه میدهد برای کارهای بعدی. یادم افتاد به چند سال پیش، نزدیک عروسی بود و هزار کار ریز و درشت بود که باید انجام میدادم. گروهی…
زیاد برایم پیش میآید که از کارهایی فرار کنم. کارهایی که اگر زود بروم سراغشان احتمالا وقت و انرژی زیادی از من نمیگیرند. ولی سناریوی ترسناکی در ذهنم از آخر و عاقبتشان میسازم و از ترس به حقیقت پیوستن این سناریو، مدام به آینده واگذارشان میکنم. تکمیل یک گزارش جواب دادن به یک پیام صوتی سر و سامان دادن به یک گوشهی آشفته از خانه اینها مثالهایی هستند از کارهایی که آنقدر انجامشان نمیدهم که غولی از آنها در ذهنم…
قطار فقط وسیلهای برای رسیدن نیست. تجربهی جابجایی با قطار، خودش جزئی لذتبخش از سفر است. خوبی قطار این است که سفر به اندازهی مسافت کش میآید. با هواپیما که سفر میکنم، زمان کوتاه در راه بودن باعث میشود باور نکنم این همه راه طی شده. فکر میکنم هر زمان که اراده کنم، یک ساعت و نیم بعدش در جای قبلی هستم و برمیگردم و چیزی که جاگذاشتم را برمیدارم و دوباره سر به عزیزی میزنم که کم دیدمش. بعد…
اول آذر با خودم قرار گذاشتم که هر روز مطلبی در وبلاگم منتشر کنم. البته هفت روز در ماه آذر جا افتاد. ولی تجربهی خوبی بود.
وقتی هنوز کار حضوری بود روزی حدود دو ساعت به رفتوآمد میگذشت و من هم این زمان را معمولا با پادکست پر میکردم. خانهنشین که شدم دیگر کمتر سراغ پادکست رفتم. انگار این باور در من نهادینه شده که گوش دادن به پادکست برای وقتی است که کار دیگری نمیتوان کرد. در این مدت چند باری هم پادکست و کتاب صوتی گوش دادهام، ولی همان دفعات معدود هم میخواستم موقع کارهای خانه گوشم بیکار نباشد! متوجه شدم که وقتی صدای…
چند روز پیش در ماشین داشتم آهنگهای اسپانیایی گوش میدادم. آهنگی پخش شد که سالها پیش شنیده بودم (آهنگ Cancion del Mariachi). آن زمان به نظرم خواننده فقط یک صداهایی از دهانش در میآورد که با ریتم آهنگ همنوا شود. ولی آن شب که موسیقی پخش شد دیدم این اصوات، کلمههای معناداری هستند. احساسی شبیه هلن کلر داشتم آن لحظه که فهمید هر شی اسمی دارد. چندین بار آهنگ را گوش کردم و هر بار به اندازهی بار اول ذوق…
چند سالی است که روزهای کریسمس عزیزان خارج رفته در تعطیلات به ایران میآیند و دلیلی واقعی برای شادی داریم. این روزها معمولا پر از مهمانی و دیدارهایی هستند که هر لحظهاش را غنیمتی میشمریم تا از فرصت کوتاه با هم بودن کیف کنیم و خاطرات را ذخیره کنیم برای روزهای طولانی و درازی که نمیتوانیم حضوری همدیگر را ببینیم. برای ما هم این روزها مثل یک سفر، فشرده و پر از دیدوبازدید و تجربههایی هستند که دوست داریم مدام…
برخی روزها بیحوصلگی روی احوالاتم خیمه میزند و انگیزهی هرکاری از خاموش میکند. این جور وقتها حتی حوصله ندارم به این فکر کنم که چطور از این حال خارج شوم. چند روز پیش ویدئویی از مینا عینیفر را دیدم که چند کار برای معنادار شدن زندگی پیشنهاد داده بود. با خودم فکر کردم بهتر است قبل از اینکه باز بیحوصلگی سرزده از راه برسد، من هم فهرستی برای خودم درست کنم از کارهایی که در این شرایط حالم را بهتر…
آخرین دیدگاهها