دسته بندی “زندگی”
دو سالی است که از goodreads استفاده میکنم. با نو شدن سال میلادی، گودریدز یادآوری میکند که برای تعداد کتابهایی که در سال جدید میخواهیم بخوانیم هدفگذاری کنیم. سالهای گذشته به هدفهایی که تعیین کرده بودم نرسیدم، اهداف هم چندان بلند پروازانه به نظر نمیرسیدند. باری امسال هدف کمتری برای خودم تعیین کردم ولی امیدوارم به آن برسم. کتابهای در انتظار خواندنی که از قبل دارم کمک میکنند که به هدفم نزدیک شوم. برای چند کتاب اول لازم نیست کاسهی…
خیلی وقت پیش ویدیویی در یوتیوب دیدم از یک نفر که سبک زندگی مینیمال را انتخاب کرده بود. وسایل بسیار کمی داشت. چیزی که خوب به خاطرم مانده این بود که دو دست لباس داشت که یکی را میپوشید و دیگری را میشست. این لباسها هم اتو نمیشدند و با شویندههای طبیعی و با دست میشستشان. امروز یادش افتادم و داشتم با خودم فکر میکردم که فعلا دنبال این نیستم که به آن سر طیف زندگی مینیمال حرکت کنم. البته…
نوشتهی حسین قربانی را در وبلاگش خواندم در مورد بار انتخاب و پاسخی که دن اریلی به یکی از مخاطبانش داده یود (اینجا بخوانید). بعد از این نوشته به فکر انتخابهایی بودم که در طول روز با آنها مواجه میشوم و انرژی ذهنیام را مصرف میکنند. یکی از تصمیمهایی که روزانه باید بگیرم تصمیم در مورد وعدههای غذایی است. البته صبحانه تکلیفش مشخص است و نان و پنیر جواب رایجی در پاسخ به این سوال است که صبحانه چه بخورم؟…
امروز در میانهی کتاب اندر آداب نوشتار به بخشی رسیدم با عنوان ««همسازی» و اعتماد بهنفس». در این بخش از کتاب نویسنده از مفهوم اعتماد به نفس زبانی صحبت میکند. منظور از همسازی تغییر واژههایی است که از زبانهای دیگر وارد فارسی میشوند. طبق نظر نویسنده استفاده از کلمات بیگانه به همان صورتی که در زبان اصلی تلفظ میشوند ناشی از کمبود اعتماد به نفس زبانی است. این بخشها را که خواندم یاد زبان ژاپنی افتادم. ژاپنیها چهار خط برای…
چند وقت پیش متوجه شدم که هر شب قبل از خواب از چیزی ناراضی هستم. انگار آن روز را طوری که باید نگذراندم. گاهی برای جبران این کوتاهی، به کار دیگری مشغول میشوم و از وقت خوابم انتقام میگیرم. این شد که با خودم فکر کردم یک روز رضایتبخش از نظر من چطور است؟ روزی که در پایانش ناراضی نباشم. این سوال پس ذهنم بود و گاه و بیگاه به آن فکر میکردم. تصویر یک روز خیالی مطلوب در ذهنم…
دانشآموز که بودم، برای درس ادبیات گاهی مجبور میشدم شعری را حفظ کنم. مدرسه که تمام شد حفظ کردن شعر هم کم کم از زندگیام رفت. با این حال گاهی سراغ حفظ کردن سرودههایی میروم که دوستشان دارم. شعر «روی خاک» از فروغ فرخزاد هم یکی از شعرهایی است که تلاش کردم به خاطر بسپرم. امروز که داشتم در اینستاگرام میچرخیدم، چندین بار تصویر فروغ فرخزاد را دیدم. همین بذر نوشتن از فروغ فرخزاد را در ذهنم کاشت. باز رفتم…
یک نفر قلهای را فتح کرده. دوست دیگری عکسهای سفر به جنوب را گذاشته. دیگری عکس گذاشته از کتابی که به تازگی خوانده. آن یکی عکسی گذاشته از خودش و خانوادهاش کنار سفرهی یلدا. عکس بعدی آشنای دیگری است کنار کیک تولد و دکوری که معلوم است ساعتها وقت برایش صرف شده. حالا نوبت عکسی زیبا رسیده که یک اینفلوئنسر گذاشته و محصولی را معرفی کرده که ظاهرا از آن راضی بوده و پیشنهاد میکند آن را تهیه کنیم. اینها…
کتاب Rework را گذاشتهام کنار تخت و هر شب چند صفحهاش را میخوانم. هر بخش از کتاب تقریبا یک صفحه است. خوشخوان است و ساده و روان هر موضوعی را بیان کرده. دیشب به قسمتی از کتاب رسیدم که در مورد انگیزه صحبت کرده بود. کتاب گفته بود که انجام دادن کارها به انسان انگیزه میدهد برای کارهای بعدی. یادم افتاد به چند سال پیش، نزدیک عروسی بود و هزار کار ریز و درشت بود که باید انجام میدادم. گروهی…
زیاد برایم پیش میآید که از کارهایی فرار کنم. کارهایی که اگر زود بروم سراغشان احتمالا وقت و انرژی زیادی از من نمیگیرند. ولی سناریوی ترسناکی در ذهنم از آخر و عاقبتشان میسازم و از ترس به حقیقت پیوستن این سناریو، مدام به آینده واگذارشان میکنم. تکمیل یک گزارش جواب دادن به یک پیام صوتی سر و سامان دادن به یک گوشهی آشفته از خانه اینها مثالهایی هستند از کارهایی که آنقدر انجامشان نمیدهم که غولی از آنها در ذهنم…
آخرین دیدگاهها