دسته بندی “زندگی”
تلاش یک تبعیدی خودخواسته برای آزادی از درد غربت و حسرتی که برای بازگشت به سرزمین خود میبرد جدایی ناپذیر است. این دوگانگی در سراسر زندگی دوام میآورد، هرچند در ناخودآگاه شخص پنهان میشود. حتی حالا هم، که برای خودم نوعی «وطن» پیدا کردهام، از دوستانم که عمیقاً در خاک و تبار و خانوادهی خود ریشه دارند شگفتزده میشوم؛ چقدر احساس امنیت میکنند! اما آیا واقعا اینطور است؟ نمیدانم. دختری ایرانی از پاریس، شمسی عصار (شوشا گاپی) این چند خط…
امروز اشتباهی دستم خورد روی یکی از برگههایی که بالای مرورگرم سنجاق کردهام. صفحهای باز شد که در آن نوشته بود چطور در خانه نان درست کنیم. احتمالا این صفحه را همان روزهای ابتدایی قرنطینه سنجاق کردم تا یک روز همت کنم و خانه را پر از عطر نان تازه کنم. گمانم لازم به ذکر نیست که این روز تا این لحظه فرا نرسیده! یک نگاه که به گوشه و کنار خانه میاندازم، وسایلی را میبینم که مثل همین برگهی…
امروز یک گوشهی دنج پیدا کردم که ساعتی به خودم فرصت دادم دور از همه چیز آنجا خلوت کنم. آرامشی که داشتم یادآور روزهای بی دغدغهی کودکی بود. آن زمان که تابستانها زیر آفتاب داغ بدون نگرانی از هیچ موضوعی ساعتها حرکت مورچهها را در صف تماشا میکردم. زیر نظر گرفتن حرکت مورچهها یکی از سرگرمیهای مورد علاقهام بود. الان یادم نیست چرا اینقدر برایم جذاب بود. ولی یادم است که یکی از فعالیتهای پرتکرار آن روزها بود. بعضی روزها…
امروز صبح در یک گروه کوچک، دوستی عکس یک سنگ قبر را فرستاد. سنگ قبر دختر جوانی که همکلاسی دوران دبیرستان بود. پزشکی خوانده بود و در همان روزهای اوج کرونا، سکته میکند و تمام. از صبح این فکر در ذهنم میآید و میرود که روز آخر زندگیاش به چه گذشته؟ شاید وقت رفتن به بیمارستان سر پیدا کردن جای پارک حرص خورده. شاید به فکر کارهایی بوده که بعد از کرونا میخواسته انجام دهد. شاید دغدغهی این را داشته…
ماه آذر هم از راه رسید و کم کم باید آماده شوم که امسال هم دفترش بسته شود. چند روز پیش برای اینکه کلافگی به ظاهر بیدلیلم را چاره کنم، با خودم فکر کردم به روزهایی که خوشحالتر هستم، روزهایی که فکر میکنم بیشتر زندگی کردهام. حاصل فکرهای آن روزم را میشود در دو فهرست گنجاند. فهرست اول کارهایی که با انجامشان احساس میکنم آنطور که باید نزیستهام و زمانم را اشتباه خرج کردهام. فهرست دوم کارهایی که وقتی برایشان…
دیروز با دوستانم داشتیم گپ میزدیم که حرف از واترمارک به میان آمد. من هم عکسی مشابه نخستین تصویر برای شوخی در گروه فرستادم و یکی از بچهها پیشنهاد داد که این عکس را در وبلاگم بگذارم. خودش هم پیشنهاد داد در مورد گلها بنویسم. متنی که در ادامه میخوانید حاصل همین گپ و گفت شبانه است. قبل از نوروز فرصتی پیش آمد تا به یک گلخانه سر بزنیم و آنجا مقداری گلدان و خاک خریدیم تا بالکن خانه را…
بیشتر از چند ماه است که در جلساتی شرکت میکنم که به همت نازلی ابراهیمی برگزار میشود. در این جلسات زنانه، با هم از مسائلی صحبت میکنیم که در کار و زندگی به عنوان یک زن با آنها روبرو میشویم و با کمک نازلی یاد میگیریم که چطور گامهایی برای بهبود شرایط برداریم. چند روز پیش در یکی از همین جلسات فرصتی پیش آمد که خودمان را دوباره معرفی کنیم. هرکدام خود را مختصر معرفی کردیم و با هم بیشتر…
آخر هفتهها برای من فرصت خوبی است تا خانه را سامان دهم، استراحت کنم به کارهایی بپردازم که در روزهای دیگر هفته زمانی برایشان ندارم. امروز میان همین کارهای دلپذیر آخر هفتهای، که بیشترشان مربوط به سبک زندگی پسماند صفر هستند، داشتم به مسیری فکر میکردم که برای زندگی بیزباله طی کردهام. با وجود کارهایی که تاکنون انجام دادهام، اقدامهای دیگری هم هستند که دوست دارم آنها را به تدریج عملی کنم. رویاهایی هم دارم که امیدوارم روزی بتوانم گامی…
چند وقت پیش سر کلاس آنلاین نویسندگی، صحبت از اهمیت زندگینامه نویسی شد. در مورد اهمیت نوشتن همین خاطرات سادهی روزانه حرف زدیم و اینکه چقدر در آینده همین اتفاقهای بیاهمیت هرروزه ممکن است برای هرکدام از ما جذاب باشد. این روزها که درگیر کرونا هستیم شاید این را بهتر درک کنیم. گاهی که عکسهای سال قبل را نگاه میکنم، مدام حسرت رهایی آن روزها را میخورم که حتی فکر نبودش را هم نمیکردم. دستدادن هنگامی که کسی را میدیدم،…
آخرین دیدگاهها