جهان یه کتابه

جهان یه کتابه و اونایی که سفر نمی‌کنن فقط یک صفحه‌اش رو می‌خونن.    

سنت آگوستین

این جمله را وقتی دیدم که منتظر بودم گودریدز کامل باز شود. به برکت سرعت اینترنت فرصت کافی برای خواندن این جمله‌ها دارم.

این روزها برای اینکه صفحات بیشتری از جهان را بخوانیم دیگر نیازی نیست واقعا موقعیتمان را روی کره‌ی زمین عوض کنیم. خیلی از جاها را می‌توانیم در همین گوشی موبایلمان ببینیم. هرچند تجربه‌ی دیدن قسمتی از جهان از صفحه نمایش کوچک موبایل به هیچ وجه تجربه‌ی سفر را بازسازی نمی‌‌کند، ولی همین هم غنیمتی است که تجربه‌های جدید را به ما هدیه می‌دهد.

گاهی در یوتیوب دنبال ویدئوهایی می‌گردم از یک روز عادی زندگی در گوشه‌ای دیگر از جهان، کلیت زندگی خیلی از سازندگان این ویدئو‌ها شبیه ‌هم است، صبح بیدار می‌شوند و بعد از مراسمی می‌روند سر کار، شب خسته و کوفته برمی‌گردند، شاید قبل از آمدن به خانه با دوست‌هایشان دور هم جمع شوند.

جزئیاتشان ولی خیلی متفاوت است.

یکی با دوچرخه می‌رود سر کار، یکی پیاده، یکی با ماشین و آن یکی یک ساعت در مترو می‌نشیند تا برسد.

صبحانه‌هایی که می‌خورند، خانه‌هایشان، کوچه‌ها و خیابان‌ها و لباس‌هایی که می‌پوشند.

در یک نگاه کلی‌تر شاید زندگی همه‌ را بتوان همینجوری تعریف کرد که به دنیا آمد، چند سالی زنده بود و بعد هم مرد. 

این که کجا به دنیا می‌آییم، طی زندگی چه بر سرمان می‌آید و چه تصمیم‌هایی می‌گیریم باعث می‌شود این همه قصه خلق شود. 

مرگ بعضی هایمان جوری است که به آن می‌گوییم طبیعی، بعضی‌هایمان هم آنقدر غیر طبیعی می‌میریم که داغش همیشه برای دیگران تازه است. 

5

ارسال پاسخ