آرامش در جوار گل و گیاه های بالکن
بوی پیچ امینالدوله را باد تا بالکن خانهی ما آورده و با وجود اینکه بویاییام در اثر کرونا ضعیف شده هنوز هم میتوانم آن را حس کنم. یک کلاغ الان دو یاکریم روی چنار را فراری داد. روز راحتی نداشتم و هنوز هم با کمی کار زیاد خسته میشوم. برای اینکه از افکار درهم خلاص شوم به بالکن و گلدانها پناه آوردم.
پارسال یک درختچهی رز خوشبو داشتیم که امسال خشک شد. در گلدانش یک درخت در آمده که نمیدانم دقیقا چیست. برگهایش شبیه انجیر است.

کاکتوسها هم در هوای بهاری جوانه زدند. الان فهمیدم اسم این مدل کاکتوسی که من دارم زبان مادرشوهر یا اپونتیا است. در خاطرات بچگیام هم یک دانه بزرگش هست. امسال چند زبان تازه هم در آورده. زبانهای تازهاش مثل هر برگ جوان دیگری نرم هستند و سبز جوانی دارند.

گلهای ناز برخلاف اسمشان اصلا ناز نداشتند. سراسر زمستان در تراس ماندند. الان با سرعت مشغول تولید برگهای جدید هستند. گلهای صورتیشان هم مثل نگین روی این سبزی نشسته و روزها باز میشوند و شبها میخوابند.
نعنایی که پارسال خشک شد هم اواخر زمستان دوباره جوانه زد. الان خیلی کوچک است و هنوز ساقهاش از لبهی گلدان بالاتر نرفته، اما کافی است دستم چند ثانیه برگهایش را لمس کند تا عطرش در هوا پخش شود. رزماری هم در همان گلدان کنارش نشسته و از پارسال کلی رشد کرده و بار و برگ به خودش اضافه کرده.
امروز دیدم گیاه عطر چای هم غنچههایی داده و همین روزهاست که به گلهای صورتی آراسته شود. این فامیل دور شمعدانی هم عطر خوشی دارد که هر وقت میروم کنارش سرمستم میکند.
گیاه کالانکوئه که تا پارسال فکر میکردم قاشقی است هم امسال گل داده. پارسال وقتی فکر میکردم خشک شده برگ داد و امسال با گلهای قرمزش شگفتزدهام کرد.
شمعدانیها را زمستان برده بودم در راه پله و چند بار گل دادند. هوا که گرمتر شد به بالکن هجرت کردند و انگار این جابهجایی باب میلشان نبوده. فعلا گل ندارند. روزهای اول برگهایشان هم ریخت ولی الان خوشحالترند و برگهای بیشتری دارند.
یک گیاه گندمی هم دارم که به چه سختی از چنگ گربه حفظش کردهام. خیلی دوست دارد برگ های گندمی را بخورد و برایش سمی است. هر بار حالش بد میشود. باری، الان دیگر جایی است که دست گربه به آن نمیرسد. دیدم که یک ساقهی کوچک هم درآورده و احتمالا به زودی شاهد گل و گندمیهای کوچکی باشم. اگر به آنجا برسد میتوانم گلدانهای گندمی بیشتری داشته باشم. تا ببینم به کجا میرسد.
یک گلدان هم هست که اول بهار دیدم جوانهای در آن است. گذاشتم کنار گلدانهای دیگر و امروز دیدم غنچهی بنفشی دارد. شاید ختمی باشد. چند روز دیگر معلوم میشود.

آب دادن به گلها و تماشای تغییرات کوچک و مدامشان باعث میشود کمی از افکار بیحاصلم دور شوم. انگار فرصتی است که ذهنم را از هرچه که در روز کلافهام کرده بشورم. هفتهای دو سه بار به بهانهی آب دادن به گلها مینشینم به تماشای گلدانها و به خودم فرصتی میدهم که آرام شوم. امروز هم دیدم ذهنم یاری نمیکند که از چیزی به جز همین سبزهای آرامبخش بنویسم.