چهرهی نگارنده در جوانی
دم عید موهای سفیدم در آینه سال جدید را با گوشه و کنایه به من تبریک گفتند. این تبریک طعنآلود باعث شد بیشتر حواسم به سن و سالم باشد. هنوز خودم را جوان میدانم. ولی احتمالا این را اگر دوستی که تازه بیستساله شده بشنود در دلش میخندد که نه جانم، شما دیگر برای خودت میانسالی هستی.
البته از آنجا که بیشتر ما دوست نداریم گذر جوانی را بپذیریم، هرچه سنمان می رود بالا، بازهی جوان بودن را کش میدهیم. بچه که بودم گاهی از بزرگترها میشنیدم فلانی که مرد (یا به دیار سایهها رفت*) سنی نداشت. وقتی میپرسیدم چند سالش بود میگفتند پنجاه سال یا شصت سال. خوب یادم است که آن سالها با خودم میگفتم شصت سال که خیلی زیاد است. این روزها از نگاه یک آدم بزرگ خوب میفهمم که شصت سال سنی نیست.
باز جوانتر که بودم فکر میکردم سی سالگی به چه جاها که نرسیدم. گمان میکردم این سن و سال جایی است که تکلیف آدم با همهچیز مشخص است. زندگیاش روی غلتک افتاده، میداند چه میخواهد و در مسیرش حرکت میکند چه بسا به جاهای خوبی هم رسیده باشد. شاید برای خیلی از همسنوسالهای من همینطور هم باشد. برای من اینجور نشد. راستش منتظر هم نیستم که روزی جایی باشم که همانجا پرچم را در زمین فرو کنم و بگویم رسیدم. شاید زندگی همین رفتن و نرسیدن باشد، اسمش قبلا گذاشتهاند لذت بردن از مسیر یا آنطور که قیصر امینپور گفته:
ساحل بهانهایست
رفتن رسیدن است
دو روز پیش با دوستهای عزیزی رفته بودم پارک که دیدارها را تازه کنیم. بعد که برگشتم خانه دیدم شاخص آلودگی هوا از خطرناک هم رد شده و ما ساعتها سرخوش از هوای دلانگیز بهار قدم زنان در همان هوا نفس کشیدیم. از آنجا که شهرداری علاقهی بسیاری به گلکاری در بوستانها دارد، این بوستان هم با نظمی که به چشم شهرداری خوش است گلکاری شده بود. یک عالم عکس تکی و گروهی و خویشانداز (چقدر این کلمه عجیب است!) گرفتیم.
واکنش نسبتا غیرارادی برخی افراد به هرعکسی که از آنها گرفته میشود این است که خوب نیفتادم، به اندازهی کافی قشنگ نیستم، چشمهایم ریز است، دماغم درشت است و هزاران ایراد دیگری که از هر عکسی میشود گرفت. امروز که داشتم عکسها را نگاه میکردم به فکر افتادم که اگر عمری باشد و سالهای بعد این عکس را ببینم، لابد به خودم میگویم چقدر جوان بودم. شاید بعد از تماشای عکس بروم و در آینه گذر سالها را ببینم. بعد هم احتمالا به فکر فرو روم و برای خودم فلسفهبافی کنم. البته برای فلسفهبافی لازم نیست تا آن زمان صبر کنم، همانطور که دیدید از همین حالا شروع شده.
- این اصلاح را در کتاب نقشهایی به یاد دیدم، آنجا هم از قول بورخس بیان شده بود.