چاشنی تغییر ار بود زمزمهی محبتی…
ماه آذر هم از راه رسید و کم کم باید آماده شوم که امسال هم دفترش بسته شود.
چند روز پیش برای اینکه کلافگی به ظاهر بیدلیلم را چاره کنم، با خودم فکر کردم به روزهایی که خوشحالتر هستم، روزهایی که فکر میکنم بیشتر زندگی کردهام. حاصل فکرهای آن روزم را میشود در دو فهرست گنجاند.
فهرست اول کارهایی که با انجامشان احساس میکنم آنطور که باید نزیستهام و زمانم را اشتباه خرج کردهام.
فهرست دوم کارهایی که وقتی برایشان وقت میگذارم احساس رضایت دارم.
بعد هم سعی کردم فعالیتهای فهرست دوم را کم کم جایگزین فهرست اول کنم. خیلی آهسته و آرام و بدون شتاب.
نتیجه این شده که پایان هر روز خوشحالتر از قبل هستم. وقتی جلوی تاریخ هر روز حتی یکی از کارهای دوستداشتنی را مینویسم، احساس میکنم روزم را دور نریختهام و حداقل بخشی از زمان را به آنچه که دوست دارم اختصاص دادم. انگار که میخواهم به تدریج یک سبک زندگی ناسالم را با نوع بهتری از زندگی جایگزین کنم.
یک بار که مسیری طولانی را در ماشین بودم، قسمتی از پادکست Hidden Brain را گوش دادم که در مورد مهربانی با خود صحبت میکرد. در میان حرفهای میزبان و مهمان پادکست، این نکته توجهم را جلب کرد که وقتی با خودمان مهربانتر هستیم، راحتتر میتوانیم رفتارهایی را تغییر دهیم که دوست نداریم. این شد که تصمیم گرفتم خودم را سرزنش نکنم اگر روزی به هر دلیلی نشد که سراغ کارهای فهرست دوم بروم.
نوشتن این چند خط هم یکی از کارهای فهرست دوم بود. امیدوارم در روزهای آینده هم این کار را تکرار کنم.
*عکس را یک روز پاییزی در کوههای اطراف تهران گرفتم.
آخ چقدر میفهمم کار خونه مال فهرست اوله و مثل هشت پا میفته رو بقیه زندگی خیلی وقته دارم تلاش میکنم بذارمش اولویت دوم اما انگار نمیشه چقدر کارای شیرین عقب افتاده دارم
چه جالب، برای من بعضی کارهای مربوط به خونه توی فهرست دومه، وقتی خونه سامان داره خوشحالترم و متاسفانه اغلب اینجوری نیست!