هم‌ذات‌پنداری با آن‌ شرلی؛ تجربه‌ی روزهای اول در انگلستان

نوزده روز است که از ایران رفته‌ام. تعداد روزها زیاد نیست ولی آنقدر تجربه‌های متفاوت در همین دو هفته و پنج روز داشته‌ام که انگار زندگی ایران مربوط به سال‌ها پیش است. روزهای اول همه‌چیز برایم جدید و تازه بود، بویی که در هوا بود، رنگ‌ها، ساختمان‌ها، گوناگونی آدم‌ها و زبان‌هایی که در خیابان می‌شنیدم. به همین زودی اما روند عادی شدن آغاز شده و دیگر کمتر از روزهای اول شگفت‌زده می‌شوم.

خوبی لندن این است که دوست و آشنا دارم. تا به حال به چهار مهمانی دعوت شدم. اینجا احساس غربت ندارم، حداقل هنوز. انگار رفته‌‌ام سیرجان و شهر پر از دوست و آشناست. یک بار هم رفتم به مغازه‌های ایرانی سر زدم. دیدن قفسه‌هایی پر از هرچیزی که در سوپری‌های ایران پیدا می‌شد، نانوایی که نان بربری و سنگک داشت و فروشنده‌هایی که به فارسی به آنها گفتم «کیسه‌ نمی‌خواهم ممنون»، باعث شد زمان ظهور دلتنگی روزها عقب بیفتد.

شروع کردم به خواندن کتاب آن شرلی، جلد اولش. وقتی آنه داشت وارد گرین‌گیبل می‌شد و از همه‌چیز شگفت‌زده بود، کاملا با او
هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. هر چیز کوچکی از کف‌پوش خیابان، و گیا‌هایی خودرویی که روییده‌اند تا شکل ساختمان‌ها، اتوبوس‌ها واینجا همه‌چیز برایم زیبا و خوشایند و جدید است. آدم‌های مسن و آن‌هایی که محدودیت حرکتی دارند در خیابان، مترو و اتوبوس دیده می‌شوند. صبح‌ها خیلی‌ها با سگ‌هایشان یا کالسکه‌ی بچه به دست می‌‌آیند قدم می‌زنند. آن شب که ملکه فوت کرد رفتم نزدیک کاخ باکینگهام و مردم به زبان‌های مختلف حرف می‌زدند. فکرش را هم نمی‌کردم همچین شبی آنجا باشم. مثل خیلی چیزهای دیگری که فکر نمی‌کردم ولی شد.

روزهای سخت هم داشتم، زندگی سخت است هر جا که باشی. اما سختی‌های این روزها آسان‌تر از آن چیزی بوده که فکر می‌کردم. در ایران خودم را برای روزهای سخت‌تری آماده کرده بودم و تا به حال که آنقدر به مشکل نخوردم. شاید هم چون از همه‌چیز شگفت‌زده هستم، کمتر آزرده می‌شوم.

یکی از چیزهایی که تا الان برایم خوشایند بوده. دسترسی به وسایل دسته دوم است. دم یکی از مغازه‌های دست‌دوم‌فروشی نوشته بود:

Buy Preloved items

تعبیر قشنگی بود برای توصیف کالاهای دست دوم. اینجا خیریه‌ها وسایل دست دوم را می‌گیرند و می‌فروشند. کاش در ایران هم چنین مغازه‌هایی بود.

برای خانه‌ی کوچکی که اجاره کردیم چند وسیله از همین مغازه‌های خیریه گرفتم. هنوز مانده تا خانه شود ولی خوشحالم که جایی برای ماندن دارم و خیلی برای پیدا کردنش دردسر نکشیدم. نگرانی بزرگم این روزها انتقال گربه از ایران است که امیدوارم راحت انجام شود.

گفتم چند خطی از حال‌وهوای این روزها ثبت کنم برای آینده‌ای که کمتر از جزییات زندگی در این گوشه‌ی دنیا شگفت‌زده می‌شوم.

15

۲ دیدگاه

  1. متاسفم که قبل صحبتامون من اینجا رو یادم رفته بود بخونم و مجبور شدم بابت تک تکش ازت سوال بپرسم. ولی خوبیش اینه که الان میدونم انتقال گربه با موفقیت انجام شده :)))

    • عادله

      :))
      اختیار داری، اتفاقا من خوشحالم که نخونده بودی و بهونه‌ای شد حرف بزنیم.

ارسال پاسخ