مسیر وبلاگ نویسی من
قصه آشنایی من با وبلاگ نویسی به سالهای دور برمیگردد.
زمانی که برای وصل شدن به اینترنت باید کارت اینترنت ساعتی را از سوپری یا دکه روزنامه فروشی میخریدم. منتظر قیژ قیژ خوشایندی میشدم که نوید وصل شدن به اینترنت را می داد. مانیتور صفحه نمایشی گرد و قلمبه داشت و چت رومهای یاهو تازه راه افتاده بودند و حسابی رونق داشتند.
آن روزها پرشین بلاگ، فضای رایگان در اختیار وبلاگ نویسان قرار میداد. نوجوان بودم و به دنبال خواهر بزرگترم وارد دنیای وبلاگ نویسی شدم. اسم حسین درخشان به عنوان پدر وبلاگ نویسی فارسی در فضای وب شناخته شده بود.
در آن سالها راجع به اتفاقهای روزانه و احساساتم در وبلاگ خودم مینوشتم. وبلاگ نویسی برای من دریچهای بود به دنیاهای جدید، آدمهای جدید، قصههای جدید.
با وجود اینکه وبلاگ نویسی در زندگیام تاثیر داشته، نمیتوانم رویداد یا دستاورد خاصی را در زندگیام حاصل وبلاگ نویسی بدانم.
صحبت از نقطه اوج وبلاگ نویسی برایم شبیه این است که صحبت از نقطه اوج غذا خوردن در زندگی بگویم. قطعا بدون غذا خوردن رشد کافی نداشتم و احتمالا همان اول کار جان به جان آفرین تقسیم میکردم. ولی در ذهنم چیزی به عنوان نقطه اوج غذا خوردن ثبت نشده. وبلاگ نویسی هم برای من بیشتر شبیه قدمهای کوچکی بوده که برداشتم تا به جایی که الان هستم برسم.
یکی از اتفاقهای جالب برای من در دنیای وبلاگ نویسی وقتی بود که بعد از چند سال رفتم سراغ وبلاگهایی که اوایل دنبال میکردم.
وبلاگ نوشی و جوجههایش با قلبهایی که از موس آویزان بود و صدای خنده کودکانه، م یکی از وبلاگهایی بود که مدام به آن سر میزدم. قصه نوشی و دو فرزندش که یک روز آمد و گفت که من خوبم و بچهها هم سالم و خوشحال هستند و برای مدتی ناپدید شد. از نوشی خبری نبود تا سالها بعد که دیدم دست بچهها را گرفته و گوشهی دیگری از این کره خاکی، زندگی آرامی برای خودش ساخته. جوجهها دیگر بزرگ شدهاند به راحتی نمیتوان جوجه خطابشان کرد.
وبلاگ نوشی از این جهت که در کتاب «عادت میکنیم» زویا پیرزاد هم به آن اشاره شده برایم جالب است. این کتاب را بارها خواندهام و هر بار به قسمت وبلاگ نویسی آیه میرسم، حسابی کیف میکنم.
حدود ۶ ماه پیش این وبلاگ را راه اندازی کردم.
تصمیم گرفتم نوشتن را به بخش ثابتی از زندگیم تبدیل کنم. البته این تصمیم بسیار تحت تاثیر آشنایی با شاهین کلانتری و مطالعه نوشتههایی هست که در این رابطه منتشر میکند. علاوه بر این چند سال هم هست که محمدرضا شعبانعلی را دنبال میکنم و در متمم عضو هستم، یکی دیگر از انگیزههای راه اندازی این وبلاگ، پر کردن جای خالی وبلاگ در پروفایل متمم بوده.
با اینکه تقریبا از اوایل شروع جریان وبلاگ نویسی فارسی در این فضا حضور داشتم، هنوز تردید دارم که خودم را بلاگر بدانم، یا با این عنوان جایی خودم را معرفی کنم.
بلاگر هستم چون وبلاگ دارم و فعلا هم قصد دارم که منظم در وبلاگم بنویسم.
بلاگر نیستم، چون بلاگرهای بسیار بسیار بهتری از من وجود دارند که من در مقابل آنها حرفی برای گفتن ندارم. در واقع هنوز در آغاز راه هستم. باید بیشتر بنویسم تا به تصویر مطلوب ذهنی خودم نزدیکتر شوم.
علاوه بر این افرادی هستند که بلاگر بودن را به عنوان شغل انتخاب کردند و از این راه درآمد دارند. من در این گروه هم قرار نمیگیرم.
دلایلی که برای نوشتن دارم خیلی بیشتر از دلایلی هست که برای انجام ندادن این کار دارم.
وبلاگ نویسی (به طور کلی نوشتن) برای من دستاوردهای مختلفی داشته (و دارد).
نوشتن باعث میشود حال بهتری داشته باشم. حتی نوشتن خاطرات روزانه کمک میکند احساسات خودم را بهتر درک کنم. با مشکلات زندگی راحتتر کنار بیایم و دید بهتری به زندگی پیدا کنم. کم کم این بیان کردن روزانه افکار، احساسات و تجربهها کمک میکند بیشتر با خودم در صلح باشم.
نوشتن مداوم باعث میشود خواستههایی که از خود و از دنیا دارم به تدریج شفافتر شوند. با نوشتن از رویاها و آرزوها کم کم میفهمم که چه چیزهایی را دوست دارم، حداقل آنقدر که به آنها فکر کنم و چه چیزهایی حتی در حد رویابافی هم برام جذاب نیستند. در واقع با نوشتن انگار با کلمات تصویری از خودم رسم میکنم که هرچه بیشتری مینویسم جزییات بیشتری در تصویر نمایش داده میشود. نوشتن و وبلاگ نویسی، برای من راهی به خود شناسی است.
برای همین، حتی اگه هیچ مخاطبی هم نداشته باشم و نوشتههایم در دفتری قفل دار پنهان شوند، به نظر من نوشتن بهتر از ننوشتن است.
علاوه بر این، وبلاگ نویسی باعث میشود سعی کنم خودم را ارتقا بدم. برای به روز نگه داشتن وبلاگ، لازم است بنویسم و برای نوشتن، لازم است محتویاتی در ذهن داشته باشم. ممکن است تا مدتی از اندوختههای قبلی که در ذهنم داشتم، استفاده کنم. اما دیر یا زود، به جایی میرسم که برای نوشتن مطلبی غیر تکراری، مجبورم چیز جدیدی یاد بگیرم. یا حداقل برای اطمینان از صحت حرفی که میزنم، جستجوی کوچکی داشته باشم. همین کارها باعث میشود راکد نمانم و با مفاهیم تازهای آشنا شوم.
وبلاگ نویسی شبیه زمانی است که وارد جامعهای جدید شده باشم. اول کار غریبهام و نمیدانم دقیقا چه خبر است. اما به تدریج آدمها را میبینم و بیشتر با آنها آشنا میشوم. ترجیح میدهم با بعضی افراد بیشتر معاشرت کنم، بعضیها را ترجیح میدهم کمتر ببینم. وبلاگ نویسی باعث میشود بعد از مدتی، افراد همفکر و غیر همفکر را بشناسم و آشناهای جدیدی پیدا کنم. از این نظر برای من وبلاگ نویسی تجربه جالبی بوده و هست.
چند بار اسم روز وبلاگستان فارسی را در وبلاگهای مختلف دیده بودم. ولی هیچ وقت پیگیر نشده بودم که به چه دلیل ۱۶ شهریور به عنوان روز وبلاگستان فارسی نامگذاری شده. امسال دریافتم که ۱۹ سال پیش در چنین روزی، سلمان جریری اولین وبلاگ فارسی را راه اندازی کرده.
یادش بخیر، آن زمان رسم بود وبلاگ نویسها تولد وبلاگشان را جشن میگرفتند. اصلا عجیب نبود که در وبلاگهای مختلف عکس کیک تولدی را ببینی که تاریخ پیدایش وبلاگ را با نوشتهای زیر آن تبریک گفته باشد.
جایزه اولین وبلاگ نویس فارسی هم این بوده که تولد وبلاگش هر سال جشن گرفته شود، تولد وبلاگت مبارک آقای سلمان جریری.
دوست دارم راجع به تجربه شما از وبلاگ نویسی هم بخوانم. البته حدس میزنم که نوشتن از این موضوع طولانی باشد و شاید دوست داشته باشید این نوشته را در وبلاگ خودتان منتشر کنید. اگر همچین مطلبی نوشتید و منتشر کردید، با فرستادن لینک آن در قسمت نظرات، به من خبر بدید.
ممنون
نوشتن فعالیت عمیقی است که با وبلاگ داشتن تبدیل به اقدامی در مسیر رشد فردی می شود.
دو تا وبلاگ قدیمی که معرفی کردی جالب بودن عادله… من تا اومدم خودمو متقاعد کنم که وب بزنم رونق وبلاگ نویسی گذشته بود . اما بهرحال موندم و شروع کردم. بعد افتادم روی دور و لذتش را کشف کردم اما تا اومدم ریشه بدوانم شکار اینستاگرام شدم. متاسفانه ترک وابستگی به مخاطب فراوان و سرخوش اینستاگرامی اصلا ساده نیست با اینکه قشنگ حس میکنم چقدر تمرکز و هدفمندی و مراقبت را میکاهد ولی گرفتار سرخوشی آنیش هستم . باید یک کمپ حسابی برای ترک پیدا کنم! سراغ نداری؟ 🙂
در مورد ترک وابستگی به اینستاگرام متاسفانه جایی سراغ ندارم، ولی خودم هم استقبال میکنم.
به هر حال خوشحالم از اینکه در کنار اینستاگرام، گاهی هم در وبلاگت مینویسی و از خوندن نوشتههات لذت میبرم 🙂
امیدوارم کم کم سهم وبلاگت بیشتر از اینستگرام بشه 😉
چقدر روزهای خوبی بود. در راستای وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزن!
http://1-g.org/%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d9%88%d8%a8%d9%84%d8%a7%da%af%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86/
=))
شاید بشه گفت پرتکرارترین کامنت اون دوران بود.
http://mehrbano.blogfa.com/post/1728/%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d9%88%d8%a8%d9%84%d8%a7%da%af%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86
سلام اولین باره اینجا میخونم من هم نوشتم خیلی مختصر چون نوشتن های طولانی دوس ندارم حوصله ی خواننده هم در نظر میگیرم .
به اعتقاد بنده، دغدغه های زندگی و مسائل اقتصادی بیتأثیر نبوده در وبلاگ ها
وبلاگ ها رسانه های واقعی تری هستند از مردم عادی
قوانین مبهم در رعایت خط قرمزها و عبور از آنها، باعث میشه وبلاگ نویسی یک ذاتِ دردسر داشتن در ذهن عامه داشته باشه
در حالی که مطالبه کردن حل مشکلات و بازخواست کردن مدیران غیرلایق، در همین محتواها می تواند آغاز و ادامه پیدا کند
سلام عادله
چقدر چقدر خوب نوشته بودی. من هم اون موقع ها وبلاگ داشتم و خیلی جدی و پیگیر مینوشتم از ماجراهای مدرسه و کلاس و اینا. اما بعدش یه وقفه ی طولانی داشتم. الان هم وبسایتم رو راه انداخته ام اما نمینویسم. خیلی کم. خوندن تو بهم انگیزه میده. باز هم بنویس.
سلام عاطفه جون،
خوشحالم کردی که به اینجا سرزدی و برام از خاطرات وبلاگ نویسیت گفتی،
متاسفانه هر وقفه کوتاهی در نوشتن به سرعت میتونه به وقفهای همیشگی تبدیل بشه…ولی تو هم بنویس که من متقابلا از تو انگیزه بگیرم :))
خوب باشی.
ولی نقطه اوج وبلاگ نویسی من آشنایی با شوهرم بود D: بعد از ازدواج هم که دیگه وبلاگ تعطیل شد
سلام 🙂
چه جالب. من یه نفر دیگه رو هم میشناسم که از طریق وبلاگ نویسی با شوهرش آشنا شده، با شما شد دو تا!
راستی چقدر چهره ات شبیه منه D: