غول های بزرگی که از کارهای کوچک ساخته میشوند
زیاد برایم پیش میآید که از کارهایی فرار کنم. کارهایی که اگر زود بروم سراغشان احتمالا وقت و انرژی زیادی از من نمیگیرند. ولی سناریوی ترسناکی در ذهنم از آخر و عاقبتشان میسازم و از ترس به حقیقت پیوستن این سناریو، مدام به آینده واگذارشان میکنم.
تکمیل یک گزارش
جواب دادن به یک پیام صوتی
سر و سامان دادن به یک گوشهی آشفته از خانه
اینها مثالهایی هستند از کارهایی که آنقدر انجامشان نمیدهم که غولی از آنها در ذهنم ساخته میشود.
این غول هر روز با نگرانی ناشی از انجام ندادن کارها تغذیه میکند. هرچقدر هم زمان بیشتری از پدید آمدن کار گذشته باشد، خوارک بیشتری به او میرسد و بزرگتر میشود.
چند روزی است که زره پوش سراغ این کارها میروم و سعی میکنم پروندهی هر کدام را ببندم.
کمالگرایی را هم گذاشتم در یک گنجه و درش را قفل کردم که خوارک پر و پیمانتری برای این غولها نسازد.
کارها معمولا به آن بدی که تصور میکردم پیش نمیروند و گاهی هم نتایج خوبشان شکفتزدهام میکند.
اما فارغ از نتیجهی کار، بستن هر پروندهی باز حسی شبیه به انداختن کوله پشتی سنگین وقتی از مدرسه برمیگشتم را بازسازی میکند.
*عکس را گمانم در دروازه تهرانِ قزوین گرفتم، سه سال پیش، به زودی در مورد آن سفر مینویسم.