عکسی از مهر ۱۴۰۰، بهانهای برای نوشتن
وقتی تصمیم گرفتم هر روز مطلبی اینجا بنویسم به این فکر نکرده بودم که برای پایبندی به این عهد ناچار میشوم که حرفهای بیسروتهی را در واژهها بریزم و دکمهی انتشار را بزنم. این نوشته هم یکی از همین سری مطالب است که تنها برای به هم پیوستن زنجیرهی انتشار پدید آمده.
عکسهای موبایلم را باز کردم با چشم بسته انگشتم را روی صفحهی موبایل بالا و پایین کردم. یک جا ضربه زدم روی صفحه نمایش و تصمیم گرفتم در مورد عکسی که ظاهر شد بنویسم.
عکس از تقویم رومیزی گرفته شد. برگهی مهر را نشان میدهد. برگ درختهای حیاط ریخته بود یا نه؟ عکسهای قبل و بعدش را نگاه میکنم. چند مهمانی حوالی همین عکس بوده که تصویرهایشان به یادگار ثبت شده. انگار آن روزها را منِ دیگری زندگی کرده، آنقدر که دور و نا آشنا به نظر میرسد.
اتاق آن روزها بسیار از الان منظمتر بوده، الان از همین زاویه اگر عکس بگیرم به سختی قالی دیده میشود. خانه تکانی که میکنم همه چیز را از کمدها میریزم بیرون و دوباره میچینم. این وسط خیلی از وسایل به کمد باز نمیگردند و روی زمین سرگردانند تا سرنوشتشان مشخص شود. خود تقویم رومیزی هم الان جوری روی میز نشسته انگار که به زور خودش را بین وسایل جا کرده.
نمیدانم چرا از این برگهی تقویم عکس گرفتم. اما امروز بهانهای شد تا چند خطی بنویسم.
آفرین، خیلی جرئتمندی میخواد که کمالگرایی رو کنار بذاری و به همین راحتی بنویسی. عالیه👌🏻
ممنون 🙂
سعی میکنم خیلی به بهونههای کمالگرای وقعی ننهم.