انتخاب شادی یا تئوری انتخاب چگونه به ما کمک میکند شادتر باشیم؟
زمانی که به خانه جدید آمدم، کتابخانه را با کتابهایی که از قبل داشتم پر کردم. بعضی از کتابها از همان زمان از جای خود تکان نخوردهاند. اما برخی از کتابها مثل کتاب تئوری انتخاب بارها جابجا شده و یادم نیست جای اولش کجا بود.
هربار مشکلی داشتم که به نظرم برطرف کردنش از اختیار من خارج بوده، سری به این کتاب زدم. انگار پردهها از جلوی چشمم برداشته شده و گزینههای مختلفی پیش چشمم ظاهر میشدند.
تئوری انتخاب یک تئوری مبتنی بر روانشناسی کنترل درونی است که نقش عوامل بیرونی را در رفتارهای ما کمرنگتر از عوامل درونی در نظر میگیرد.
رها کردن نقش عوامل بیرونی، مثل این است که زنجیری را از خود باز کنیم و بعد از آن میتوانیم به هر کجا که خواستیم برویم.
در این کتاب یه جای افسرده بودن از عبارت افسردگی کردن استفاده میشود. به عقیده ویلیام گلسر (نویسنده کتاب) افسردگی و هر حالت روحی دیگری، انتخابی است که شخص انجام میدهد.
این نگاه به احساسات کمک میکند بسیاری از احساسات ناخوشایند را از زندگی حذف کنیم.
این که صبح در مسیر کار از رانندگی بینظم افراد دیگر حرص بخوریم یا نه، از اتفاقی ناخوشایند که خارج از کنترل ماست و اول صبح حالمان را میگیرد، تبدیل به یک انتخاب میشود.
به کار بردن این تئوری آسان نیست. ابتدای کار ممکن است مقاومت ذهنی زیادی برای این کار داشته باشیم.
به هر حال پذیرفتن مسئولیت احساساتی که داریم، بار سنگینی روی دوش ما میگذارد.
اگر بپذیریم که احساساتی که تجربه میکنیم، به اختیار خودمان است، بسیاری از موقعیتهای بهانهگیری و شکایت از دیگران را از دست میدهیم.
علاوه بر این، دیگر نمیتوانیم با ناله کردن از شرایط بد مملکت و دست بد روزگار، ترحم دیگران را بخریم.
مثل این است که از خانه پدری دنبال زندگی خودمان برویم. دیگر از ناز کشیدنهای والدین خبری نیست و زندگی روی سختش را به آدم نشان میدهد.
با همه اینها به عهده گرفتن مسئولیت احوال خود، به همان شیرینی مستقل شدن است، بلکه هم بیشتر.
ممکن است اوایل راه، گاهی انتخاب حال خوش را فراموش کنیم و نقش خودمان را دست کم بگیریم. اما مثل هر چیز دیگری، این هم مهارتی است که با تمرین و تکرار، میتوانیم شاهد پیشرفت خود در آن باشیم.
بعد از مدتی خواهیم دید که وقتی همه دارند دنبال عیب و ایرادی میگردند تا از شرایط ناراضی باشند. ما نشستهایم و خوبیهای زندگی مثل ستارهها در آسمان شب، مدام خودشان را به ما نشان میدهند و با چشمک زدن، لبخند را روی لبان ما مینشانند.
انگار عینکی روی چشممان قرار میگیرد که خوبیها را بیشتر نشان میدهد و راهنماییمان میکند که در کدام مسیر حال خوش بهتری داریم.
انتخاب کردن اینکه شرایط خوب و بد زندگیمان دست خودمان است طبق گفته خودت آسان نیست و سختیها و چالشهای فراوانی و باهاش مواجه میشی.
کتابی هست به نام ۱۳ اشتباه مهلک مدیران، اگر کتاب را اشتباه نکنم در این کتاب یک جمله خیلی تاثیرگذاری وجود داشت که باعث شد من سعی کنم کنترل اوضاع را از خودم بدانم نوشتهای بود تحت عنوان “مقصر خود شما هستید” خیلی برام جمله سنگینی بوده و هست و خیلی از اوقات روی شونم احساس سنگینی میکنه چون غر زدنهای مکرر که روح آدم و فارغ از مسئولیت میکنه رو ازت میگیره.
اوایل برام خیلی سخت بود
هر چند الان هم سخته، روح راحت طلبم بخواد این بار و به دوش بگیره خیلی براش سخته و یک جاهایی هم جا میزنه اما تنها چیزی که خیلی جذابه اینه که میدونی میتونی شرایط و تغییر بدی و دست سرنوشت و روزگار به خاطر تنبلی و بهانه جویی ما متهم نمیشن.