سفرنامه سیستان و بلوچستان – قسمت چهارم
در مسیر سیستان و بلوچستان از دامغان رد شدیم. سری به کاشمر زدیم و دوستان جدیدی پیدا کردیم. در ادامه راه در بیرجند هم با زوجی پرانرژی و فعال آشنا شدیم. در هر یک از این شهرها گشتی زدیم و سعی کردیم در فرصت کمی که داشتیم٬ با شهرها آشناتر شویم.
روز چهارم و پنجم – زاهدان
تا از خواب بیدار شویم و آماده بیرون رفتن باشیم نزدیک ساعت ده صبح شده بود. شب قبل تا صبح باران باریده بود و هوا سرد بود. هرچه لباس گرم داشتیم پوشیدیم و صبحانه نخورده از خانه خارج شدیم. تصمیم داشتیم صبحانه را بیرون بخوریم. تاکسی گرفتیم به سمت مسجد مکی به این امید که همان اطراف خوراکی های محلی پیدا میکنیم. ولی چیزی ندیدیم.
رفتیم تا از مسجد مکی بازدید کنیم. وقتی ورودی را پیدا کردیم نگهبان دم در از ما خواست صبر کنیم تا راهنما بیاید و در مورد مسجد توضیحاتی بدهد.
مسجد مکی زاهدان
راهنمای ما مهدی نام داشت. مهدی برایمان توضیح داد که مسجد مکی بزرگترین مسجد سنی ها در ایران است و هزینه ساخت آن از کمکهای مردمی تامین شده است. بخشهایی از مسجد هنوز در حال ساخت بود و مهدی برایمان توضیح داد که هر بخش قرار است به چه شکلی در آید و ساختمان کامل مسجد به چه صورت خواهد بود.

بخشی از مسجد با الهام از مسجد النبی طراحی شده و بخش دیگر بر اساس معماری ایرانی-اسلامی.
ماکت کوچکی هم در گوشه مسجد بود که شکل نهایی مسجد را نشان میداد.
داخل محوطه مسجد ساختمان خوابگاه، درمانگاه، آشپزخانه و غذاخوری هم بود. مهدی برایمان توضیح داد که عده زیادی مشغول به تحصیل در مسجد هستند که ساکن خوابگاهها هستند و مسجد سعی میکند تمام امکانات را در اختیارشان قرار دهد. از خورد و خوراک تا پزشک و نفت (برای گرمایش)، البته گفت که پولی به دانشجویان داده نمیشود ولی سعی بر این است که نیازهایشان برآورده شود.
در این مسجد زبانهای عربی، بلوچی، انگلیسی و فارسی آموزش داده میشود. فارغالتحصیلان میتوانند به تدریس بپردازند، که به گفته مهدی درآمد چندانی ندارد و معمولا به عنوان شغل دوم به آن نگاه میشود.
بازار لته و میوههای جدید
از مسجد مکی پیاده به سمت چهار راه رسولی زاهدان رفتیم. تماشای مردم که در تکاپوی زندگی روزانه خود بودند برای ما جالب بود. در میانه مسیر رودخانه کوچکی دیدیم که نزدیک به چهار راه بود. شنیده بودیم که در چهارراه لباسهای دست دوم را در بازار لته و مغازههای تاناکورا میفروشند.

از مغازههای رنگارنگی که لباسها را دورتادور آویزان کرده بودند دیدن کردیم. همان اطراف مردی را دیدیم که بساط میوهاش را پهن کرده بود. میوههایی داشت که در تهران نمیبینیم. میوهای به شکل گلابی که زیتون نام داشت و میوه دیگری که شبیه کیوی بود و اسمش چیکو بود. میوه دیگری هم داشت از مرکبات که مزه متفاوتی داشت و اسمش یادم نیست.

در رستورانی نهار خوردیم و به خانه برگشتیم.
روز بعد هم سری به موزه زاهدان زدیم. موزه چند طبقه داشت و شبیه موزه هنرهای معاصر، طبقات با سطح شیبدار به هم متصل بودند. در این موزه تمام دیدنیهای استان معرفی شده بود. همین طور با توضیحات فراوان وضعیت منطقه در حکومتهای مختلف شرح داده شده بود.در طبقه آخر هم فضاهای زندگی بلوچی به صورت ماکت نمایش داده شده بود.
عصر به خانه رفتیم و بعد از استراحت برای شام به سمت رستوران براسان رفتیم. این رستوران را چند نفر به ما معرفی کرده بودند و از غذاهای محلیاش تعریف کرده بودند. یک نوع کرایی سفارش دادیم که مرغ داشت و ادویههایی مخصوص.
بعد از شام هم شیرچای سفارش دادیم که به آن دودپتی هم میگویند. بعد از شام به خانه رفتیم و وسایل خود را جمع کردیم تا روز بعد به ایرانشهر برویم.