سفرنامه سیستان و بلوچستان – قسمت پنجم

نخلستان‌های اطراف ایرانشهر

صبح که از خواب بیدار شدیم، صبحانه نخورده راه افتادیم. با این که شب قبل میزبان مهمان‌نوازمان کارت سوختش را به ما داده بود، سعی کردیم پمپ بنزینی پیدا کنیم که بدون کارت هم به ما بنزین بدهد. گفته بودند که پمپ بنزین دانشگاه در زاهدان به مسافرها بنزین می‌دهد ولی ما را به جایگاه هامون راهنمایی کرد. در آنجا بنزین زدیم و به سمت ایرانشهر راه افتادیم.

در راه صف طولانی تانکرها اطراف هر پمپ بنزین به چشم می‌خورد. گاه و بی‌گاه هم ماشین‌هایی بدون پلاک یا با پلاک مخدوش دیده می‌شد. قاچاق سوخت در این ناحیه شغل پرسودی است که گویا افراد زیادی به آن اشتغال دارند. البته بار منفی قاچاق سوخت اینجا زیاد نیست. نگاه به این شغل شبیه انتقال یک جنس به محلی دیگر و فروختن آن با قیمتی بالاتر است. نزدیکی پلیس‌راه‌ها هم ماشین‌هایی هستند که از جاده خارج می‌شوند و بعد از پلیس‌راه به جاده بر می‌گردند.

تانکرها در صف بنزین - سفرنامه سیستان و بلوچستان
تانکرها در صف بنزین – سفرنامه سیستان و بلوچستان

سرچهارراه‌ها و اطراف میدان‌ها هم دبه‌های روی هم چیده شده بنزین دیده می‌شود، احتمالا برای کسانی که می‌خواهند بنزین آزاد بخرند.

فروش بنزین آزاد - سفرنامه سیستان و بلوچستان
فروش بنزین آزاد – سفرنامه سیستان و بلوچستان

توقفی کوتاه در خاش

در راه زاهدان به ایرانشهر شهر خاش قرار داشت. وقتی به خاش رسیدیم تصمیم گرفتیم گشتی در آنجا بزنیم. بازار نسبتا بزرگی داشت. در بازار خاش لباس‌های بلوچی مردانه و زنانه چشممان را به خود جلب می‌کرد. لباس‌های مردانه بلوچی ساده و یکرنگ هستند و لبا‌س‌های زنانه پر از رنگ و نقش.

بازار خاش - سفرنامه سیستان و بلوچستان
بازار خاش – سفرنامه سیستان و بلوچستان

دوربین را با خودمان برده بودیم، از پسرکی با اجازه‌ی خودش عکس گرفتیم و دیدیم نفر بعدی گفت از من هم عکس بگیر، چند کودک و نوجوان که بساطی همان اطراف داشتند هم آمدند و از آن‌ها هم عکس گرفتیم. یکی از بچه‌ها می‌خواست عکسش را برایش چاپ کنیم که متاسفانه امکانش را نداشتیم.

بازار خاش - سفرنامه سیستان و بلوچستان
بازار خاش – سفرنامه سیستان و بلوچستان

ما در تهران عادت داریم که به اندازه نیازمان میوه‌ بخریم. اینجا دو عدد سیب از یک میوه فروشی برداشتیم. وقتی خواستیم حساب کنیم، صاحب مغازه گفت مهمان من باشید و دو دانه سیب را که حساب نمی‌کنند. هرچه اصرار کردیم راضی نشد پولش را از ما بگیرد. از او تشکر کردیم و عکسی به یادگار گرفتیم و با سیب‌ها به سمت ماشین رفتیم.

در مسیر هم هوا نیمه ابری بود. تکه‌های ابر در آسمان منظره قشنگی ساخته بودند. به ایرانشهر که نزدیکتر شدیم نخلستان‌ها هم پیدا شدند. جاده هم پر از پیچ و تاب شد. برخی از قسمت‌های جاده آسفالت قدیمی داشت و بیشتر دو طرفه بود.

نخلستان‌های اطراف ایرانشهر
نخلستان‌های اطراف ایرانشهر

حدود ساعت سه بود که به ایرانشهر رسیدیم. در ایرانشهر هم ساکن منزل دوستمان بودیم. نهار خوشمزه‌ای برایمان آوردند و بعد از کمی گپ زدن، رفتیم که استراحت کنیم.

خیلی خسته بودیم و تصمیم گرفتیم آن شب در خانه بمانیم. در منزل میزبانمان مهمان‌ها مدام می‌آمدند و می‌رفتند و برای ما هم فرصتی بود که با ساکنان ایرانشهر گپ و گفتی هرچند کوتاه داشته باشیم. علاوه بر این دیدن افرادی که با لباس بلوچی می‌آمدند ومی‌رفتند برایمان چشم‌نواز بود. دخترهای خانواده کمد‌های رنگارنگ لباس‌هایشان را به من نشان دادند. هر لباس یک اثر هنری پر زحمت بود که به چوب لباسی آویزان شده بود.

کمی راجع به انواع لباس‌هایشان توضیح دادند، لباس‌های پُرکار و لباس‌های پَلی‌وار که برای دوخت به پاکستان فرستاده می‌شدند. قیمت هر لباس یک بانوی بلوچی بین ۲ تا ۴ میلیون تومان در می‌آید.

به من لطف داشتند و گفتند که می‌توانم لباس بلوچی بپوشم، که خیلی خوشحال شدم. ولی از آنجا که خسته‌تر از آن بودم که بتوانم انتخابی سخت از بین این همه زیبایی داشته باشم، قرار شد روز بعد یکی از لباس‌ها را امتحان کنم.

شام هم برایمان بریانی درست کردند که غذایی هندی بود، پر از عطر و طعم.

مثل بیشتر روزهای سفر، با چشمانی خسته به خواب رفتیم تا روز بعد در ایرانشهر بگردیم.

0

ارسال پاسخ