روزمرههای یک کارمند دورکار در زمان کرونا
چند وقت پیش سر کلاس آنلاین نویسندگی، صحبت از اهمیت زندگینامه نویسی شد. در مورد اهمیت نوشتن همین خاطرات سادهی روزانه حرف زدیم و اینکه چقدر در آینده همین اتفاقهای بیاهمیت هرروزه ممکن است برای هرکدام از ما جذاب باشد.
این روزها که درگیر کرونا هستیم شاید این را بهتر درک کنیم. گاهی که عکسهای سال قبل را نگاه میکنم، مدام حسرت رهایی آن روزها را میخورم که حتی فکر نبودش را هم نمیکردم. دستدادن هنگامی که کسی را میدیدم، در آغوش کشیدن کسانی که دوستشان داشتم و نشستن کنار هم برای تماشای عکس یا فیلمی در موبایل، تجربههایی هستند که به این زودی شاید دوباره امکان تکرار آنها نباشد.
از همان روزی که این حرفها زده شد، مدام فکرم به ثبت خاطرات و اهمیت آن مشغول شده. به دنبال عکسی بودم از دفتر نویسش، که دیگر در آن ساختمان نیست. در کمال تعجب دیدم که تنها چند عکس از آنجا دارم. هیچ وقت نفهمیدم کی روز آخر سر زدن به آن دفتر ته کوچه رسید. فکر میکردم به زودی این شرایط تمام میشود و دوباره کار کردن در آن دفتر برنامه ی منظم روزهایم میشود.
پیدا نکردن تصویر از محل کارم باعث شد تا بیشتر به صرافت ثبت لحظههایم بیفتم. با گذر روزها، زندگی عوض میشود. ریز و درشت زندگی تغییر میکند و گاهی بدون آنکه بفهمیم بخشهایی از زندگی حذف میشوند که فکرش را هم نمیکردم. دوست دارم سالهای بعد که به گذشتهام نگاه میکنم، جایی این جزییات و بخشها ثبت شده باشند.
چند روز است که از در و دیوار عکس میگیرم، بدون دلیل مشخصی، انگار میخواهم جایی مستند کنم که دیوار خانه در سال ۹۹ چه رنگی بود و چه کتابهایی در کتابخانه چیده بودم. دفتری هم کنار گذاشتم برای خاطره نویسی، سعی میکنم هر یکی دو روز ماجراهایی که از سرگذراندهام را بنویسم. اینجا هم قصد دارم از زندگی ام در پاییز سال ۹۹ بنویسم.
این روزها به ندرت از خانه بیرون میروم. شاید هر چند روز یک بار برای خریدن شیر از سوپرمارکت، پایم به بیرون از خانه باز شود. از صبح تا یکی دو ساعت بعد از غروب مشغول کارم. هفتهای دو یا سه روز هم کلاس آنلاین دارم. دارم تلاش میکنم ورزش هم بخشی از زندگیام باشد و فعلا هفتهای دو روز در یک کلاس آنلاین یوگا شرکت میکنم.
صبحها تمیز کردن ظرف خاک گربه و نوشتن صفحات صبحگاهی کارهایی هستند که حتما انجام میدهم. اگر زود بیدار شده باشم و زمان کافی داشته باشم، مینشنیم تا گربهی کوچکم برای دریافت نوازش اول صبح بیاید کنارم. معمولا حدود ۱۵-۲۰ دقیقه مینشیند تا نازش کنم و غور غور میکند و حسابی مهربان است، بقیه وقتها خیلی خوشش نمیآید که کسی به او دست بزند.
بعد هم صبحانهی مختصر یا مفصلی میخورم و میروم سرکار.
سعی میکنم در میان کار چند بار بلند شوم و راه بروم. دلم میخواهد میز ایستاده بخرم، یا از آن میزهایی که میتوان آنها را برای کار کردن ایستاده یا نشسته تغییر داد. ولی فعلا که بیشتر روز نشستهام. ساعتها هم نمیفهمم چطور میگذرند. به طور میانگین هم هر روز حداقل در یک جلسه شرکت میکنم. معمولا هم وقتی دارم کار را ترک میکنم، کارهایی تمام نشده و به فردا موکول شدهاند.

بعد از کار کمی کتاب میخوانم. با سینا کاهی سریال میبینیم. اگر روز کاری سختی داشته باشم کتاب حافظ را برمیدارم و یک شعر میخوانم، بعد هم مدتی به تذهیبهای علی اصغر تجویدی نگاه میکنم. چند مینیاتور هم در کتاب هست که تمامش را نگاه نکردم تا ته نکشد و گذاشتهام برای روز مبادا!
البته تمام اینکارها در زمانی انجام میشود که بتوانم بر نفس خودم غلبه کنم و ثانیههایم را صرف بروز کردن بیسرانجام شبکههای اجتماعی نکنم.
این روزها که شوفاژ در خانه روشن است، معمولا کاسه یا بشقابی از پوست میوه و پسماندهای تر کنار شوفاژ آشپزخانه جا خوش کرده و من هر روز هفته با خودم میگویم که بعد از کار آنها را به سطل کمپوست اضافه میکنم. ولی معمولا این کار تا آخر هفته انجام نمیشود.
هنوز هم بیشتر روزها زمان کوتاهی را به دولینگو اختصاص میدهم.
داشتم گپ و گفت شاهین کلانتری و نیما شفیعزاده را میخواندم، دوران وبلاگ نویسی برای ثبت خاطرات شاید گذشته باشد، اما برای من هنوز ثبت اتفاقهای تکراری هرروز خوشایند است. شاید هیچ وقت هم فرصتی برای مرورشان نداشته باشم، اما حداقل فایدهای این است که تلاش میکنم به این بهانه هر روز چند خطی بنویسم.
خدا قوت و خسته نباشی عادله جان
ممنونم نیما جان 🙂
یکی از تمرینهایی که شاهین کلانتری بهم یاد داد، تمرین حکایتنویسی از همین اتفاقات روزمره است. میگفت یه فابل درست کنید برای حکایتهاتون و هر موقع چیزی پیش میاد بهطور مختصر اون رو بنویسید. بعد برای نوشتههای مختلف میتونید از اونها استفاده کنید و نوشته و یادداشت رو باهاشون نرم و خواندنیتر کنید. خودم چندتاشون رو نوشتم و میخوام جدیتر بگیرم این قضیه رو.
من فکر کنم از عکسهای ماهیماه با شما آشنا شدم و تو اینستاگرام دنبالتون کردم. حالا هم دوست دارم نوشتههاتون رو تو این فضا بخونم و منتظر بعدیهاش هستم.
سلام مریم 🙂
ممنونم که با ثبت نظرت انگیزهی نوشتن و انتشار رو در من زنده کردی.
تمرینی که گفتی هم جالبه، سعی میکنم من هم به کارش بگیرم.