توارد، ایدههایی که هر جا بشود میرویند
بعضی از پدیدهها هستند که به آنها فکر میکنیم ولی معمولا اسمی رویشان نمیگذاریم. مثلا کشیدن مکرر خودکاری که تمام شده و امیدواریم با فشار بیشتر بتوانیم ته ماندهی جوهر را از آن خارج کنیم، واژهی برای خودش ندارد و اگر بخواهیم در موردش حرف بزنیم میگوییم فشار دادن خودکار روی کاغذ به امید استخراج آخرین ذرههای باقیماندهی جوهر! دیروز در کتاب نقشهایی به یاد به واژهی توارد برخوردم، به نظر از همان واژههایی است که برای پدیدهای خاص تعریف شده.
در لغتنامهی دهخدا این معانی را برای توارد نوشتهاند:
- با هم به آب درآمدن .
- حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری .
- با هم به یک جا فرودآمدن .
- به اصطلاح شعرا، واقع شدن مصراع یا بیت از طبع دو شاعر بی اطلاع یکدیگر.
- گذشتن مضمون یا تعبیری در خاطر شاعری مثل آنچه در ذهن شاعری دیگر گذرد به غیر اخذ و سرقت .
در کتاب نقشهایی به یاد حرف از این بود که نویسندهها دفتری دارند که در آن ایدهها را مینویسند. بعضی ایدهها به داستان، کتاب یا مقالهای تبدیل میشود . بعضی ایدهها هم رها میشوند. ایدههای از یاد رفته سراغ شخص دیگری میروند که به ثمر برسند . این میشود که پدیدهای به اسم توارد شکل میگیرد. حالب بود که برای این پدیده هم واژهای وجود دارد. در کتاب اینطور نوشته بود:
معمولا طرحها به همان سرعت که به ذهن ما میآیند سریع هم ناپدید میشوند. از ذهنمان پاک میشوند. اگر تنبلی کنیم و خلاصهشان را ننویسیم از بین میروند. حتما میروند سراغ کس دیگری که قدرشان را بداند و از آنها استفاده کند. تنبل نباشد. بیخود نیست که پدیدهی عجیب توارد وجود دارد.
انگار ایدهها دنبال زمین مناسبی هستند تا در آن برویند و شاخ و برگشان را گسترش دهند. باد آنها را با خود آنقدر جابجا میکند که به خاک حاصلخیزی برسند. جایی که آب و هوا هم خوب باشند و حسابی ریشه بدوانند.
شاید همین توارد است که باعث میشود فکر نابی را که گمان میکردیم تنها به ذهن خودمان رسیده، مفصلتر از زبان دیگری بشنویم. شاید هم توارد نتیجهی شیوههای یکسان اندیشیدن است. شاید آنقدر که فکر میکنیم افکار هرکداممان یگانه نیست و از الگوهای فکری مشخصی پیروی میکنیم که نتیجهاش کمابیش به خروجیهای یکسانی میرسد.
برای من زیاد پیش میآید که به وبلاگی سر بزنم، یا نظری جایی بخوانم که مشابه آن قبلا از ذهنم گذشته. بیشتر وقتها از اینکه خودم چیزی بگویم منصرف میشوم. پیش خودم فکر میکنم دیگران احتمالا همان را گفتهاند یا میگویند. فایدهی تکرار چیست؟ از طرف دیگر، همین بیان آنچه در فکرم میگذرد باعث میشود احساس کنم هستم. بیشتر به آنچه میخواهم بگویم فکر کنم و بیشتر خودم را بشناسم. شاید همین ابراز وجودهای بیاهمیت و حتی تکراری زندگی را معنادار کند. مگر نه اینکه زندگی هرکداممان اتفاقهای تکراری بین به دنیا آمدن و مرگ است؟
همین تجربهی پدیدههای کم و بیش مشابه از پنجرهی نگاه ماست که باعث میشود زندگی هر نفر پدیدهای کاملا متفاوت با دیگری باشد.
- عکس را چند سال پیش در سفر به همدان گرفتم، از گیاههایی که خودشان در بیابان میرویند و رشد میکنند.