تمرکز میان رجهای بافتنی
وقتی پیش دانشگاهی بودم، هزار و یک برنامه داشتم برای تابستان بعد از کنکور. یکی از آنها بافتن یک شالگردن بود. در گرمای تابستان رفتم کاموا خریدم و شروع کردم به بافتن. خیلی هم بافتنی بلد نبودم. فقط بلد بودم زیر و رو ببافم. یک کاموای آبی خریدم، از آنها که رنگش عوض میشود. در تهران شال را سر انداختم. یادم هست که وقتی داشتیم با قطار به سیرجان میرفتیم هم داشتم میبافتم. در سیرجان هم بعضی از قوموخویشها چند ردیف برایم بافتند. انگار آن شال یادگاری تمام آنهاییست که میل بافتنی را گرفتند دستشان و به طول شال اضافه کردند. کلی هم با همان شال گردن سفر رفتم و یک عالمه خاطره در خودش پنهان کرده.
بعد از آن چند شال دیگر هم بافتم. همه را هم همانجور ساده و بدون طرح خاصی بافتم. یکی دو تا کلاه هم بافتم ولی به سادگی شال گردن نبود، آنقدر هم خوب از آب در نیامد این شد که به همان دایرهی امن شالگردن بافی برگشتم. دانشجو که بودم میدان حسن آباد در مسیر دانشگاه به خانه بود. زیاد پیش میآمد که بروم و کاموافروشیها را نگاه کنم. از تماشای تنوع کامواها و ابزارهای بافتنی دلم غنج میرفت. هر چند وقت یکبار هم وسوسه میشدم و چند کلاف کاموا میخریدم که یک شالگردن دیگر به جهان اضافه کنم. بعضی شالگردنها به آخر رسید و آرزوی بعضیها هم به صورت کلافهای دست نخورده ته کمد خاک میخورد.
قلاببافی سرزمینی ناشناخته بود. بچه که بودم، سالهای دبستان، یک قلاب از آن آهنیهای ریز داشتم. یاد گرفته بودم لیف ببافم. از همان موقع دیگر سراغش نرفتم. ولی همیشه از دیدن عروسکهای قلاببافی خوشحال میشدم. رومیزیهای ظریف قلاببافی چشمم را میگرفت و تماشای پتوهای رنگارنگی که حاصل ساعتها قلاب بافی بودند برایم خوشایند بود. چند وقت پیش تصمیم گرفتم کمی قلاببافی کنم. از همان دوران که حسنآباد گذرگاه روزانهام بود یه مجموعه قلاب پلاستیکی رنگارنگ داشتم. یکی را برداشتم با کلاف نیمهکارهای که دم دست بود. یک ویدئوی آموزش مربع قلاببافی هم پیدا کردم و شروع کردم به بافتن. اولی خوب بود. دومی آنقدر خراب شد که همان موقع شکافتمش و سومی هم میانهی راه است.
هدف خاصی هم از بافتن این مربعهای ساده ندارم. راستش خیلی هم قشنگ و تمیز نیستند ولی من دوستشان دارم. از اینکه چیزی با دستانم بسازم لذت میبرم. از اینکه کاموا را دور دستم بپیچم و با کمک قلاب گرههایی بازنشدنی بسازم کیف میکنم. فرصتی خوشایند است که فقط حواسم به حرکت دستم و تعداد زنجیرها باشد. گریزی است از وسوسهای که به چک کردن چندین و چند بارهی گوشیام دارم. اگر هم در ورطهی تکرار بیفتم، فرصتی است تا به جای شیرجه زدن در گفتههای دیگران، به دغدغهها و رویاهای خودم فکر کنم.