مرگ، بهانهای برای زیستن
مرگ بین ما قدم میزند. بدون آنکه متوجه حضورش در لحظههایمان باشیم می آید. یکی از ما را انتخاب میکند و با خود میبرد. پشت سرش هم اندوه و حسرت باقی میگذارد. حسرت کارهای نکرده، حرفهای گفته نشده، فرصتهای از دست رفته…
از مرگ گریزی نیست. ترجیح میدهیم خیلی به آن فکر نکنیم. حرفی از فانی بودن لحظات زیستنمان روی کره خاکی نزنیم و برای ابد برنامه ریزی کنیم. اگر بخت یاری کند و به سالهای پیری برسیم، بدنمان به آهستگی برای رفتن آمادهمان میکند. با گرفتن تدریجی تواناییهایی که زیستن را ساده و ممکن میکرد. شاید آن زمان راحتتر بپذیریم که همراه مرگ برویم.
گاهی اما بدنمان هنوز میل زیستن دارد. هزار تجربه هست که منتظر ما مانده تا لمسشان کنیم. هزاران دستاورد، مهارتهایی که باید کسب کنیم که زندگی بهتری بسازیم، آرزوها و خواستههایی که برای رسیدن به آنها تلاش میکنیم. میان همین عطش زیستن و کشف دنیا، قرعه مرگ به نام ما میافتد. انگار کتاب قصهای که نویسندهاش بودیم، وسط کار فراموش میشود. قصهای که هیچ وقت نخواهیم فهمید قهرمان آن به خواستهاش رسید یا نه؟ آن ماجرای احساسی چگونه تمام شد؟ مشکل بزرگ زندگیاش حل شد یا غم آن از پا انداختش؟
مرگ برای موعظه کافی است.
امام علی
مرگ همیشه هست، برای دیگران. هرگاه کسی همسفر مرگ میشود و به دیاری دیگر میرود، بعد از اینکه نفس راحتی کشیدیم که مرگ ما را همراه کاروان خود نکرده، به فکر فرو میرویم. تمام تلاشمان برای فراموش کردن مرگ هدر میرود. مرگ مثل یک تابلوی بزرگ که از همه پستوهای ذهنمان قابل دیدن است، آویزان افکارمان میشود.
به این فکر میکنیم که چه کارهایی را برای زمانی نا معلوم در آینده ذخیره کردهایم؟ از چه لذتهایی چشم پوشی کردهایم؟ به این که آیا ارزشش را داشته؟ آیا اصلا ارزش دارد که لحظههای گرانبهای عمر را به زندگی کنونی بگذرانیم؟ چه کار کنیم که وقتی کاروان مرگ با شتری پشت در سراغ ما میآید، حسرتی نداشته باشیم؟
فکر کردن به مرگ طولانی است، تاثیر گذار و گریز ناپذیر.
اروین یالوم کتابی دارد به نام خیره به خورشید، که دراین کتاب راجع به غلبه بر هراس از مرگ حرف میزند. قصههایی میگوید از افرادی که به دلیل بیماری، متوجه شدهاند که مرگ دارد به آنها نزدیک میشود. داستانهایی تعریف میکند از مواجهه افراد با مرگ و چگونگی پذیرش آن.
این کتاب را مدتها قبل خواندهام. اما گمان میکنم خواندنش این روزها که مرگ از نزدیکی من عبور کرده، کمک کند تا دید خودم را نسبت به مرگ اصلاح کنم. شاید بار بعد بتوانم بدون عینک به مرگ خیره شوم. یالوم در صفحات پایانی کتابش راجع به فایده فکر کردن به مرگ چنین گفته:
خیره شدن به چهره مرگ با راهنمایی، نه فقط هراس را فرو مینشاند، بلکه زندگی را تند و تیزتز، گرانبهاتر و حیاتیتر میکند. چنین برداشتی از مرگ به دستور زندگی منجر میشود.
خیره به خورشید، اروین یالوم