بهانههای خوشحالی من در پاییز ۹۹
این روزها صحبت کردن از هر چیزی که یادآور شرایط نامساعد زندگی باشد راحت است. کافی است چند دقیقه در شبکههای اجتماعی بگردم تا در معرض اخبار ناخوشایند قرار بگیرم. به نظر میرسد خوشحال بودن در چنین شرایطی گناهی نابخشودنی است. با این وجود در این زمان از زندگی دوست دارم دنبال دلخوشیهای کوچکی بگردم که باعث میشوند لحظهای لبخند بزنم و غمهای بزرگتر را فراموش کنم. گاهی شب قبل از اینکه بخوابم، به اتفاقهای خوب روز فکر میکنم. بیشتر روزها چیزی برای خوشحالی در خود دارند که فکر کردن به آن باعث میشود حس بهتری داشته باشم.
برای روزهایی که فراموش میکنم فهرست دلخوشیهای پاییزی خودم را مینویسم تا هر وقت که موضوعی برای دلگرم شدن پیدا نکردم، با نگاه به این فهرست خوشحال شوم.
نور پاییز

در شش ماه دوم سال، نور از پنجره تا وسط سالن میرسد و برای من خیلی خوشایند است. سال گذشته روزهای کمی در خانه بودم و فرصت زیادی نداشتم تا از گرمای دلپذیر آفتاب در کنار منظره ی قشنگی که ایجاد میکرد لذت ببرم. امسال ولی به خاطر دورکاری احتمالا بیشتر روزها در خانه هستم و میتوانم هر زمان که خواستم از این موهبت پاییزی لذت ببرم.
گربه

دو ماه است که یک بچه گربه (که این روزها برای خودش خانمی شده) عضو خانوادهی ماست. همزیستی با این چهار پای کوچک برای من خوشایند است و در کنار کارهایی که به زندگی روزانهام اضافه کرده، به من حس خیلی خوبی میدهد. تماشای آب خوردن گربه از ظرف کنار پنجره، پریدنش رو قفسههای کتابخانه و دکوری که دیگر خالی شده و کنجکاویاش برای شناختن فضاهای ممنوعه باعث میشود هر موضوع ناراحت کنندهای از ذهنم فرار کند.
کاهش زباله
این روزها هم چنان در تلاشم که به روشهای مختلف زبالهی کمتری تولید کنم. برای پسماندهای خشک که همیشه جداسازی میکردم روی کمک جاروب حساب میکنم. مقدار زیادی از زبالههای غیر قابل بازیافت را هم دارم به صورت اکوبریک جمع میکنم تا به اسپه بازار تحویل دهم. کمپوست هم همچنان به راه است و زبالههای تر را از این طریق تبدیل به خاک میکنم.
گاهی هم از دوستانم میشنوم که با زبالههایشان به یاد من میافتند. شاید برای خیلی از افراد این موضوع خوشایند نباشد ولی من هر بار که چنین پیامی دریافت میکنم خوشحال میشوم.
وسایل قدیمی
من میتوانم ساعتها لابلای وسایل قدیمی خاکآلود بگردم و دربارهی ماجراهایی که از سر آنها گذشته خیالبافی کنم. این روزها با گشتن در سایت دیوار و ایسام خودم را سرگرم میکنم و وسایلی قدیمیای را تماشا می کنم که صاحبانشان برای فروش گذاشتهاند. تمامشان را دلم میخواهد و به خودم وعده میدهم که یک روز برای خودم آنها را میخرم.
سحرخیزی
تصمیم گرفتم در پاییز صبحها زودتر بیدار شوم و شبها زودتر بخوابم. ساعتهای صبح انگار برکت بیشتری دارند و کارهای بیشتری میشود انجام داد. این روزها قبل از شروع کار و بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی، فرصتی برای کتاب خواند، ورزش و نوازش گربهی کوچکم دارم و با حس خوبی کار را شروع میکنم.
احتمالا برای بسیاری از ما این روزها روزهای خوبی نباشند، شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور چندان خوشایند نیست و به راحتی میتوان در مورد مشکلاتی که وجود دارد ساعتها فکر کرد و با حس ناتوانی و قربانی بودن به افسردگی پرداخت. از آنجا که «ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود» ترجیح میدهم لحظههای خوشایند زندگی را ساده از دست ندهم و بی تفاوت از کنارشان رد نشوم.
جالب بود
مخصوصا قسمت سحرخیزی پائیزی. شاید چون روزها کوتاهتر میشه اینطوری بهتر میشه از زمان استفاده کرد و بقول شما زمان برکت میگیره