اینستاگرام چطور اوقاتم را تلخ می‌کند؟

یک نفر قله‌ای را فتح کرده.

دوست دیگری عکس‌های سفر به جنوب را گذاشته.

دیگری عکس گذاشته از کتابی که به تازگی خوانده.

آن یکی عکسی گذاشته از خودش و خانواده‌اش کنار سفره‌ی یلدا.

عکس بعدی آشنای دیگری است کنار کیک تولد و دکوری که معلوم است ساعت‌ها وقت برایش صرف شده.

حالا نوبت عکسی زیبا رسیده که یک اینفلوئنسر گذاشته و محصولی را معرفی کرده که ظاهرا از آن راضی بوده و پیشنهاد می‌کند آن را تهیه کنیم.

این‌ها را در حالی می‌بینم که برای فرار از بی‌حوصلگی گوشی را در دست گرفته‌ام و پتو پیچ دارم با انگشت شستم صفحه‌ی اینستاگرام را هل می‌دهم پایین.

قرار بود بی‌حوصلگی را از خودم برانم ولی با دیدن این‌ها حس خوشی ندارم.

احساس می‌کنم دارم وقتم را جای اشتباهی صرف می‌کنم (که کاملا درست است). ولی با تماشای این عکس‌ها به ذهنم خطور می‌کند که باید همزمان بروم کوه، جشن تولد مفصلی بگیرم، برای سفر به جنوب برنامه‌ریزی کنم و برم آن چیزی را که اینفلوئنسر گفته بخرم.

اینستاگرام مدام این حس را در من بیدار می‌کند که چیزی را از دست داده‌ام و انتخاب اشتباهی برای گذراندن وقتم داشتم.

چند سال پیش در قسمتی از پادکست hidden brain با مفهومی به نام (FOMO (fear of missing out آشنا شدم که ظاهرا در فارسی به ترس از دست دادن برگردانده شده. این احساس زمانی سراغ آدم می‌آید که به نظرش می‌رسد دیگران از خود آدم اوقات‌ خوش‌تری دارند. اینجور وقت‌ها آدم می‌ترسد از باختن تجربه‌ی خوبی که دیگران دارند به تجربه‌ای که خودش دارد و آنقدر خوب نیست.

اگر قرار بود بستری برای ایجاد این حس بسازند به نظرم چندان متفاوت با اینستاگرام نمی‌شد.

باری، این حس را دوست ندارم و برای کاهش سهم آن در میان احساساتی که روزانه تجربه می‌کنم، دوست دارم که زمان کمتری را به گشت‌وگذار در اینستاگرام اختصاص دهم.

مدت‌هاست که در فکرم است این کار را بکنم، ولی پشت سرش این فکر می‌آید که آن‌وقت نمی‌فهمم چه خبر است، پست مهمی را از دست می‌دهم و در جریان رخدادهای زندگی دوستانم قرار نمی‌گیرم.

بیشتر که فکر می‌کنم مهم هم نیست. مثلا اگر ندانم آن همکلاسی سال‌های دور در گوشه‌ی دیگری از دنیا با دوستان دیگرش یک مهمانی داشته، چه تغییری در زندگی‌ام حاصل می‌شود؟ هیچ!

ولی این توهم را دارم که با دو بار ضربه زدن روی عکس آن مهمانی، با آن آشنایی قدیمی تعامل دارم و از زندگی‌اش باخبرم.

فعلا که بین این افکار شناورم و عزمم را جزم نکرده‌ام که اینستاگرام را بگذارم کنار، تلاش می‌کنم سهمش را از لحظه‌های روزم کمتر کنم.

6

۶ دیدگاه

  1. امیر

    سلام
    من امسال بالاخره ترس از اینستاگرامو کنار گذاشتم و نصبش کردم. با این استدلال که تو این سالهای بی‌اینستاگرام انگار خودتحریمی کردم و ارتباطم با بقیه دیگه خیلی محدود شده و حالا باید یه کاری بکنم.
    اما بیشتر از یک ماه نتونستم دوام بیارم. واقعا یک ماه نفرت انگیز بود. الآن که بهش که فکر میکنم برام مثل کابوس میمونه. جوری ساخته شده که هر چقدرم اعلان‌هاشو مدیریت کنی بازم تمام تلاششو میکنه که آدم بکشونه تو دریای زباله‌هاش. اینکه مدام در معرض حرفها و اظهارنظر (بخوانید حرف مفت) و عکس‌های معمولا تصنعی آدم‌های دیگه هستی. اینکه ناخوآگاه تو دام جلب توجه دیگران می‌افتی و میخوای لایک و فالوور جمع کنی. اینکه بهت القا میشه شناختن آدمهای جدید و ارتباط باهاشون تو این فضا خیلی مفیده در حالی که جنس ارتباطات تو این فضا مثل خودش مجازیه و معمولا نه مفیده و نه منجر به حال خوبی میشه تازه اگر هم مفید باشه ارزش وقت و انرژی‌ای که ازت میگیره نداره. خلاصه همه اینها داشت منو دیوانه می‌کرد تا اینکه بالاخره از شرش خلاص شدم و زندگیم دوباره شیرین شد.
    در کل بنظرم همون مثال دریای زباله تعبیر خوبیه برای اینستاگرام، دریای زباله‌ای که گاهی اوقات چیزای خوبی هم توش پیدا میشه اما به هیچ عنوان ارزش گیر افتادن درش و کثیف شدن و تحمل بوی بدشو نداره.
    الآنم یه اکانت بی نام و نشان دارم و هر یکی دو هفته نصبش میکنم و یه چرخی توش میزنم و بعدم بلافاصله پاکش میکنم تا دفعه بعد.

    • عادله

      سلام امیر،
      آره، فضاش جوریه که هر چقدر هم تلاش کنی نمی‌تونی آخرش درگیر لایک و فالوور جمع کردن نشی… انگار افتادی وسط یک رودخونه‌ی پرفشار و می‌خوای تلاش کنی که با جریان آب حرکت نکنی…
      من البته خیلی درگیرش شدم و به این راحتی که تو گفتی نمی‌تونم ازش دل بکنم. ولی آزاردهنده شده برام و سعی می‌کنم کمرنگش کنم فعلا.

  2. جالبه من این حسه رو خیلی ندارم توی اینستا…اما مشکلم وقتسوزیشه یعنی نفس میکشی میبینی سه ساعتت رفته تازه من کلی افسار فالو را نگه داشتم از اول و سعی کردم بیشتر اونایی که حسرتشون واقعا خوردنیه دنبال کنم. الان مدتیه تنظیم کردم روی یه ساعت به آنی می‌گذره این هفته عهد مکتوب بستم که یه ساعتمو اضافه نکنم وقتی تموم شد! 🙂 باورش سخته که یه اپ اینجوری آدمو اسیر کنه ….خلاصه که کوین آقا کارشو بلد بوده بلاگرفته. ما باید به سختی مراقب خودمون باشیم که آسونم نیست

    • عادله

      آره وقت رو هم جوری می‌بلعه که نمی‌فهمیم چی شد…
      من هم روی یک ساعت تنظیم کردم، ولی خیلی بهش پایبند نیستم فعلا، باید یاد بگیرم بیشتر مراقب خودم باشم، شاید من هم فعلا یه مروری کنم که آدم‌هایی که دنبال می‌کنم حسرتشون خوردنیه یا نه!

  3. امیرمحمد بابائی

    اینستاگرام به من هم دقیقا همون حسی رو میده که توضیح دادی حالم همیشه بد میشه بعد از اینکه بازش میکنم ولی تا حالا انقدر منسجم فکرنکرده بودم که ببینم از کجا نشئت میگیره اون فایل رو گوش میدم. مرسی 🙂

    • عادله

      آره، معمولا اینقدر سریع از پستی به پست دیگه می‌ریم که حواسمون به خودمون نیست و یهو می‌بینیم ناخوشیم، ولی دقیق نمی‌دونیم چرا…

ارسال پاسخ